مجاهدان حرم



PDF

به مناسبت چهلمین سالروز پیروزی انقلاب اسلامی و ورود جمهوری اسلامی به فصل جدیدی از زندگی، حضرت آیت الله ‌ای در بیانیه‌ای مهم و راهبردی با تشکر از حضور سرافرازانه و دشمن‌شکن مردم در راهپیمایی ۲۲ بهمن، به تبیین ویژگی‌های مسیر پر افتخار پیموده شده در چهل سال گذشته و برکات خیره‌کننده انقلاب اسلامی در رساندن ایران عزیز به جایگاه شایسته ملت پرداختند و با تأکید بر امید واقع‌بینانه به آینده و نقش بی‌بدیل جوانان در برداشتن گام بزرگ دوم به سمت آرمانها، خطاب به جوانان و آینده‌سازان ایران مقتدر، اامات این جهاد بزرگ را در ۷ سرفصل اساسی بیان کردند.

متن بیانیه رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است:

بسم‌اللّه الرّحمن الرّحیم
الحمدللّه ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله‌ الطّاهرین و صحبه المنتجبین و من تبعهم باحسان الی یوم الدّین

از میان همه‌ی ملّتهای زیر ستم، کمتر ملّتی به انقلاب همّت میگمارد؛ و در میان ملّتهایی که به پا خاسته و انقلاب کرده‌اند، کمتر دیده شده که توانسته باشند کار را به نهایت رسانده و به‌جز تغییر حکومتها، آرمانهای انقلابی را حفظ کرده باشند. امّا انقلاب پُرشکوه ملّت ایران که بزرگ‌ترین و مردمی‌ترین انقلاب عصر جدید است، تنها انقلابی است که یک چلّه‌ی پُرافتخار را بدون خیانت به آرمانهایش پشت سر نهاده و در برابر همه‌ی وسوسه‌هایی که غیرقابل مقاومت به نظر میرسیدند، از کرامت خود و اصالت شعارهایش صیانت کرده و اینک وارد دوّمین مرحله‌ی خودسازی و جامعه‌پردازی و تمّدن‌سازی شده ‌است. درودی از اعماق دل بر این ملّت؛ بر نسلی که آغاز کرد و ادامه داد و بر نسلی که اینک وارد فرایند بزرگ و جهانیِ چهل سال دوّم میشود.

آن روز که جهان میان شرق و غرب مادّی تقسیم شده بود و کسی گمان یک نهضت بزرگ دینی را نمیبُرد، انقلاب اسلامی ایران، با قدرت و شکوه پا به میدان نهاد؛ چهارچوب‌ها را شکست؛ کهنگی کلیشه‌ها را به رخ دنیا کشید؛ دین و دنیا را در کنار هم مطرح کرد و آغاز عصر جدیدی را اعلام نمود. طبیعی بود که سردمداران گمراهی و ستم واکنش نشان دهند، امّا این واکنش ناکام ماند. چپ و راستِ مدرنیته، از تظاهر به نشنیدن این صدای جدید و متفاوت، تا تلاش گسترده و گونه‌گون برای خفه کردن آن، هرچه کردند به اجل محتوم خود نزدیک‌تر شدند. اکنون با گذشت چهل جشن سالانه‌ی انقلاب و چهل دهه‌ی فجر، یکی از آن دو کانون دشمنی نابود شده و دیگری با مشکلاتی که خبر از نزدیکی احتضار میدهند، دست و پنجه نرم میکند! و انقلاب اسلامی با حفظ و پایبندی به شعارهای خود همچنان به پیش میرود.

برای همه چیز میتوان طول عمر مفید و تاریخ مصرف فرض کرد، امّا شعارهای جهانی این انقلاب دینی از این قاعده مستثنا است؛ آنها هرگز بی‌مصرف و بی‌فایده نخواهند شد، زیرا فطرت بشر در همه‌ی عصرها با آن سرشته است. آزادی، اخلاق، معنویت، عدالت، استقلال، عزّت، عقلانیّت، برادری، هیچ یک به یک نسل و یک جامعه مربوط نیست تا در دوره‌ای بدرخشد و در دوره‌ای دیگر افول کند. هرگز نمیتوان مردمی را تصوّر کرد که از این چشم‌اندازهای مبارک دل‌زده شوند. هرگاه دل‌زدگی پیش آمده، از روی‌گردانی مسئولان از این ارزشهای دینی بوده است و نه از پایبندی به آنها و کوشش برای تحقّق آنها.

انقلاب اسلامی همچون پدیده‌ای زنده و با اراده، همواره دارای انعطاف و آماده‌ی تصحیح خطاهای خویش است، امّا تجدیدنظرپذیر و اهل انفعال نیست. به نقدها حسّاسیّت مثبت نشان میدهد و آن را نعمت خدا و هشدار به صاحبان حرفهای بی‌عمل میشمارد، امّا به هیچ بهانه‌ای از ارزشهایش که بحمدالله با ایمان دینی مردم آمیخته است، فاصله نمیگیرد. انقلاب اسلامی پس‌از نظام‌سازی، به رکود و خموشی دچار نشده و نمیشود و میان جوشش انقلابی و نظم ی و اجتماعی تضاد و ناسازگاری نمی‌بیند، بلکه از نظریّه‌ی نظام انقلابی تا ابد دفاع میکند.

جمهوری اسلامی، متحجّر و در برابر پدیده‌ها و موقعیّتهای نو به نو، فاقد احساس و ادراک نیست، امّا به اصول خود بشدّت پایبند و به مرزبندی‌های خود با رقیبان و دشمنان بشدّت حسّاس است. با خطوط اصلی خود هرگز بی‌مبالاتی نمیکند و برایش مهم است که چرا بماند و چگونه بماند. بی‌شک فاصله‌ی میان بایدها و واقعیّتها، همواره وجدانهای آرمانخواه را عذاب داده و میدهد، امّا این، فاصله‌ای طی شدنی است و در چهل سال گذشته در مواردی بارها طی شده است و بی‌شک در آینده، با حضور نسل جوان مؤمن و دانا و پُرانگیزه، با قدرت بیشتر طی خواهد شد.

انقلاب اسلامی ملّت ایران، قدرتمند امّا مهربان و باگذشت و حتّی مظلوم بوده است. مرتکب افراط‌ها و چپ‌روی‌هایی که مایه‌ی ننگ بسیاری از قیامها و جنبشها است، نشده است. در هیچ معرکه‌ای حتّی با آمریکا و صدّام، گلوله‌ی اوّل را شلیک نکرده و در همه‌ی موارد، پس ‌از حمله‌ی دشمن از خود دفاع کرده و البتّه ضربت متقابل را محکم فرود آورده است. این انقلاب از آغاز تا امروز نه بی‌رحم و خون‌ریز بوده و نه منفعل و مردّد. با صراحت و شجاعت در برابر زورگویان و گردنکشان ایستاده و از مظلومان و مستضعفان دفاع کرده است. این جوانمردی و مروّت انقلابی، این صداقت و صراحت و اقتدار، این دامنه‌ی عمل جهانی و منطقه‌ای در کنار مظلومان جهان، مایه‌ی سربلندی ایران و ایرانی است، و همواره چنین باد.

اینک در آغاز فصل جدیدی از زندگی جمهوری اسلامی، این بنده‌ی ناچیز مایلم با جوانان عزیزم، نسلی که پا به میدان عمل میگذارد تا بخش دیگری از جهاد بزرگ برای ساختن ایران اسلامی بزرگ را آغاز کند، سخن بگویم. سخن اوّل درباره‌ی  گذشته است.

عزیزان! نادانسته‌ها را جز با تجربه‌ی خود یا گوش سپردن به تجربه‌ی دیگران نمیتوان دانست. بسیاری از آنچه را ما دیده و آزموده‌ایم، نسل شما هنوز نیازموده و ندیده است. ما دیده‌ایم و شما خواهید دید. دهه‌های آینده دهه‌های شما است و شمایید که باید کارآزموده و پُرانگیزه از انقلاب خود حراست کنید و آن را هر چه بیشتر به آرمان بزرگش که ایجاد تمدّن نوین اسلامی و آمادگی برای طلوع خورشید ولایت عظمیٰ (ارواحنافداه) است، نزدیک کنید. برای برداشتن گامهای استوار در آینده، باید گذشته را درست شناخت و از تجربه‌ها درس گرفت؛ اگر از این راهبرد غفلت شود، دروغها به جای حقیقت خواهند نشست و آینده مورد تهدیدهای ناشناخته قرار خواهد گرفت. دشمنان انقلاب با انگیزه‌ای قوی، تحریف و دروغ‌پردازی درباره‌ی گذشته و حتّی زمان حال را دنبال میکنند و از پول و همه‌ی ابزارها برای آن بهره میگیرند. رهن فکر و عقیده و آگاهی بسیارند؛ حقیقت را از دشمن و پیاده نظامش نمیتوان شنید.

انقلاب اسلامی و نظام برخاسته از آن، از نقطه‌ی صفر آغاز شد؛ اوّلاً: همه چیز علیه ما بود، چه رژیم فاسد طاغوت که علاوه ‌بر وابستگی و فساد و استبداد و کودتایی بودن، اوّلین رژیم سلطنتی در ایران بود که به دست بیگانه ــ و نه به زور شمشیر خود  ــ بر سرِ کار آمده بود، و چه دولت آمریکا و برخی دیگر از دولتهای غربی، و چه وضع بشدّت نابسامان داخلی و عقب‌افتادگی شرم‌آور در علم و فنّاوری و ت و معنویّت و هر فضیلت دیگر.

ثانیاً: هیچ تجربه‌ی پیشینی و راه طی شده‌ای در برابر ما وجود نداشت. بدیهی است که قیامهای مارکسیستی و امثال آن نمیتوانست برای انقلابی که از متن ایمان و معرفت اسلامی پدید آمده است، الگو محسوب شود. انقلابیون اسلامی بدون سرمشق و تجربه آغاز کردند و ترکیب جمهوریّت و اسلامیّت و ابزارهای تشکیل و پیشرفت آن، جز با هدایت الهی و قلب نورانی و اندیشه‌ی بزرگ امام خمینی، به دست نیامد. و این نخستین درخشش انقلاب بود.

پس آ‌نگاه انقلاب ملّت ایران، جهان دو قطبی آن روز را به جهان سه قطبی تبدیل کرد و سپس با سقوط و حذف شوروی و اقمارش و پدید آمدن قطبهای جدید قدرت، تقابل دوگانه‌ی جدید اسلام و استکبار» پدیده‌ی برجسته‌ی جهان معاصر و کانون توجّه جهانیان شد. از سویی نگاه امیدوارانه‌ی ملّتهای زیر ستم و جریانهای آزادیخواه جهان و برخی دولتهای مایل به استقلال، و از سویی نگاه کینه‌ورزانه و بدخواهانه‌ی رژیم‌های زورگو و قلدرهای باج‌طلب عالم، بدان دوخته شد. بدین گونه مسیر جهان تغییر یافت و زله‌ی انقلاب، فرعونهای در بسترِ راحت آرمیده را بیدار کرد؛ دشمنی‌ها با همه‌ی شدّت آغاز شد و اگر نبود قدرت عظیم ایمان و انگیزه‌ی این ملّت و رهبری آسمانی و تأییدشده‌ی امام عظیم‌الشّأن ما، تاب آوردن در برابر آن همه خصومت و شقاوت و توطئه و خباثت، امکان‌پذیر نمیشد.

به رغم همه‌ی این مشکلات طاقت‌فرسا، جمهوری اسلامی روز به روز گامهای بلندتر و استوارتری به جلو برداشت. این چهل سال، شاهد جهادهای بزرگ و افتخارات درخشان و پیشرفتهای شگفت‌آور در ایران اسلامی است. عظمت پیشرفتهای چهل‌ساله‌ی ملّت ایران آنگاه بدرستی دیده میشود که این مدّت، با مدّتهای مشابه در انقلابهای بزرگی همچون انقلاب فرانسه و انقلاب اکتبر شوروی و انقلاب هند مقایسه شود. مدیریّتهای جهادی الهام گرفته از ایمان اسلامی و اعتقاد به اصل ما میتوانیم» که امام بزرگوار به همه‌ی ما آموخت، ایران را به عزّت و پیشرفت در همه‌ی عرصه‌ها رسانید.

انقلاب به یک انحطاط تاریخی طولانی پایان داد و کشور که در دوران پهلوی و قاجار بشدّت تحقیر شده و بشدّت عقب مانده بود، در مسیر پیشرفت سریع قرار گرفت؛ در گام نخست، رژیم ننگین سلطنت استبدادی را به حکومت مردمی و مردم‌سالاری تبدیل کرد و عنصر اراده‌ی ملّی را که جان‌مایه‌‌ی پیشرفت همه‌جانبه و حقیقی است در کانون مدیریّت کشور وارد کرد؛ آنگاه جوانان را میدان‌دار اصلی حوادث و وارد عرصه مدیریّت کرد؛ روحیه‌ و باور ما میتوانیم» را به همگان منتقل کرد؛ به برکت تحریم دشمنان،‌ اتّکاء به توانایی داخلی را به همه آموخت و این منشأ برکات بزرگ شد:

اوّلاً: ثبات و امنیّت کشور و تمامیّت ارضی و حفاظت از مرزها را که آماج تهدید جدّی دشمنان قرار گرفته بود ضمانت کرد و معجزه‌ی پیروزی در جنگ هشت‌ساله و شکست رژیم بعثی و پشتیبانان آمریکایی و اروپایی و شرقی‌اش را پدید ‌آورد.

ثانیاً: موتور پیشران کشور در عرصه‌ی علم و فنّاوری و ایجاد زیرساخت‌های حیاتی و اقتصادی و عمرانی شد که تا اکنون ثمرات بالنده‌ی آن روز به روز فراگیرتر میشود. هزاران شرکت دانش‌بنیان، هزاران طرح زیرساختی و ضروری برای کشور در حوزه‌های عمران و حمل و نقل و صنعت و نیرو و معدن و سلامت و کشاورزی و آب و غیره، میلیون‌ها تحصیل‌کرده‌ی دانشگاهی یا در حال تحصیل، هزاران واحد دانشگاهی در سراسر کشور، ده‌ها طرح بزرگ از قبیل چرخه‌ی سوخت هسته‌ای، سلّول‌های بنیادی، فناوری نانو، زیست‌فنّاوری و غیره با رتبه‌های نخستین در کلّ جهان، شصت برابر شدن صادرات غیرنفتی، نزدیک به ده برابر شدن واحدهای صنعتی، ده‌ها برابر شدن صنایع از نظر کیفی، تبدیل صنعت مونتاژ به فنّاوری بومی، برجستگی محسوس در رشته‌های گوناگون مهندسی از جمله در صنایع دفاعی، درخشش در رشته‌های مهم و حسّاس پزشکی و جایگاه مرجعیّت در آن و ده‌ها نمونه‌ی دیگر از پیشرفت، محصول آن روحیه و آن حضور و آن احساس جمعی است که انقلاب برای کشور به ارمغان آورد. ایرانِ پیش ‌از انقلاب، در تولید علم و فنّاوری صفر بود، در صنعت به‌جز مونتاژ و در علم به‌جز ترجمه هنری نداشت.

ثالثاً: مشارکت مردمی را در مسائل ی مانند انتخابات، مقابله با فتنه‌های داخلی، حضور در صحنه‌های ملّی و استکبارستیزی به اوج رسانید و در موضوعات اجتماعی مانند کمک‌رسانی‌ها و فعّالیّتهای نیکوکاری که از پیش ‌از انقلاب آغاز شده بود، افزایش چشمگیر داد. پس ‌از انقلاب، مردم در مسابقه‌‌ی خدمت‌رسانی در حوادث طبیعی و کمبودهای اجتماعی مشتاقانه شرکت میکنند.

رابعاً: بینش ی آحاد مردم و نگاه آنان به مسائل بین‌المللی را به گونه‌ی شگفت‌آوری ارتقاء داد. تحلیل ی و فهم مسائل بین‌المللی در موضوعاتی همچون جنایات غرب بخصوص آمریکا، مسئله‌ی فلسطین و ظلم تاریخی به ملّت آن، مسئله‌ی جنگ‌افروزی‌ها و رذالتها و دخالتهای قدرتهای قلدر در امور ملّتها و امثال آن را از انحصار طبقه‌ی محدود و عزلت‌‌گزیده‌ای به نام روشنفکر، بیرون آورد؛ این گونه روشنفکری میان عموم مردم در همه‌ی کشور و همه‌ی ساحتهای زندگی جاری شد و مسائلی از این دست حتّی برای نوجوانان و نونهالان، روشن و قابل فهم گشت.

خامساً: کفّه‌ی عدالت را در تقسیم امکانات عمومی کشور سنگین کرد. نیتی این حقیر از کارکرد عدالت در کشور به دلیل آنکه این ارزش والا باید گوهر بی‌همتا بر تارک نظام جمهوری اسلامی باشد و هنوز نیست، نباید به این معنی گرفته شود که برای استقرار عدالت کار انجام نگرفته است. واقعیّت آن است که دستاوردهای مبارزه با بی‌عدالتی در این چهار دهه، با هیچ دوره‌ی دیگر گذشته قابل مقایسه نیست. در رژیم طاغوت بیشترین خدمات و درآمدهای کشور در اختیار گروه کوچکی از پایتخت‌نشینان یا همسانان آنان در برخی دیگر از نقاط کشور بود. مردم بیشتر شهرها بویژه مناطق دوردست و روستاها در آخر فهرست و غالباً محروم از نیازهای اوّلیه‌ی زیرساختی و خدمت‌رسانی بودند. جمهوری اسلامی در شمار موفّق‌ترین حاکمیّتهای جهان در جابه‌جایی خدمت و ثروت از مرکز به همه جای کشور، و از مناطق مرفّه‌نشین شهرها به مناطق پایین‌دست آن بوده است. آمار بزرگ راه‌سازی و خانه‌سازی و ایجاد مراکز صنعتی و اصلاح امور کشاورزی و رساندن برق و آب و مراکز درمانی و واحدهای دانشگاهی و سدّ و نیروگاه و امثال آن به دورترین مناطق کشور، حقیقتاً افتخارآفرین است؛ بی‌شک این همه، نه در تبلیغات نارسای مسئولان انعکاس یافته‌ و نه زبان بدخواهان خارجی و داخلی به آن اعتراف کرده است؛ ولی هست و حسنه‌ای برای مدیران جهادی و با اخلاص نزد خدا و خلق است. البتّه عدالت مورد انتظار در جمهوری اسلامی که مایل است پیرو حکومت علوی شناخته شود، بسی برتر از  اینها است و چشم امید برای اجرای آن به شما جوانها است که در ادامه بدان خواهم پرداخت.

سادساً: عیار معنویّت و اخلاق را در فضای عمومی جامعه بگونه‌ای چشمگیر افزایش داد. این پدیده‌ی مبارک را رفتار و منش حضرت امام خمینی در طول دوران مبارزه و پس ‌از پیروزی انقلاب، بیش ‌از هر چیز رواج داد؛ آن انسان معنوی و عارف و وارسته از پیرایه‌های مادّی، در رأس کشوری قرار گرفت که مایه‌های ایمان مردمش بسی ریشه‌دار و عمیق بود. هرچند دست تطاول تبلیغات مروّج فساد و بی‌بندوباری در طول دوران پهلوی‌ها به آن ضربه‌های سخت زده و لجنزاری از آلودگی اخلاقی غربی را به درون زندگی مردم متوسّط و بخصوص جوانان کشانده بود، ولی رویکرد دینی و اخلاقی در جمهوری اسلامی، دلهای مستعد و نورانی بویژه جوانان را مجذوب کرد و فضا به سود دین و اخلاق دگرگون شد. مجاهدتهای جوانان در میدانهای سخت از جمله دفاع مقدّس، با ذکر و دعا و روحیه‌ی برادری و ایثار همراه شد و ماجراهای صدر اسلام را زنده و نمایان در برابر چشم همه نهاد. پدران و مادران و همسران با احساس وظیفه‌ی دینی از عزیزان خود که به جبهه‌های گوناگون جهاد می‌شتافتند دل کندند و سپس، آنگاه که با پیکر خون‌آلود یا جسم آسیب‌دیده‌ی آنان روبه‌رو شدند، مصیبت را با شکر همراه کردند. مساجد و فضاهای دینی رونقی بی‌سابقه گرفت. صف نوبت برای اعتکاف از هزاران جوان و استاد و دانشجو و زن و مرد و صف نوبت برای اردوهای جهادی و جهادسازندگی و بسیج سازندگی از هزاران جوان داوطلب و فداکار آکنده شد. نماز و حج و روزه‌داری و پیاده‌روی زیارت و مراسم گوناگون دینی و انفاقات و صدقات واجب و مستحب در همه جا بویژه میان جوانان رونق یافت و تا امروز، روز به روز بیشتر و با کیفیت‌تر شده است. و اینها همه در دورانی اتّفاق افتاده که سقوط اخلاقی روزافزون غرب و پیروانش و تبلیغات پُر حجم آنان برای کشاندن مرد و زن به لجنزارهای فساد، اخلاق و معنویّت را در بخشهای عمده‌ی عالم منزوی کرده است؛ و این معجزه‌ای دیگر از انقلاب و نظام اسلامی فعّال و پیشرو است.

سابعاً: نماد پر ابّهت و با شکوه و افتخارآمیز ایستادگی در برابر قلدران و زورگویان و مستکبران جهان و در رأس آنان آمریکای جهان‌خوار و جنایت‌کار، روز به روز برجسته‌تر شد. در تمام این چهل سال، تسلیم‌ناپذیری و صیانت و پاسداری از انقلاب و عظمت و هیبت الهی آن و گردن برافراشته‌ی آن در مقابل دولتهای متکبّر و مستکبر، خصوصیّت شناخته‌شده‌ی ایران و ایرانی بویژه جوانان این مرز و بوم به شمار میرفته است. قدرتهای انحصارگر جهان که همواره حیات خود را در دست‌اندازی به استقلال دیگر کشورها و پایمال کردن منافع حیاتی آنها برای مقاصد شوم خود دانسته‌اند، در برابر ایران اسلامی و انقلابی، اعتراف به ناتوانی کردند. ملّت ایران در فضای حیات‌بخش انقلاب توانست نخست دست‌نشانده‌ی آمریکا و عنصر خائن به ملّت را از کشور برانَد و پس از ‌آن هم تا امروز از سلطه‌ی دوباره‌ی قلدران جهانی بر کشور با قدرت و شدّت جلوگیری کند.

جوانان عزیز! اینها بخشی محدود از سرفصل‌های عمده در سرگذشت چهل‌ساله‌ی انقلاب اسلامی است، انقلاب عظیم و پایدار و درخشانی که شما به توفیق الهی باید گام بزرگ دوّم را در پیشبرد آن بردارید.

محصول تلاش چهل‌ساله، اکنون برابر چشم ما است: کشور و ملّتی مستقل، آزاد، مقتدر، با عزّت، متدیّن، پیشرفته در علم، انباشته از تجربه‌هایی گرانبها، مطمئن و امیدوار، دارای تأثیر اساسی در منطقه و دارای منطق قوی در مسائل جهانی، رکورددار در شتاب پیشرفتهای علمی، ر کورددار در رسیدن به رتبه‌های بالا در دانشها و فنّاوری‌های مهم از قبیل هسته‌ای و سلّول‌های بنیادی و نانو و هوافضا و امثال آن، سرآمد در گسترش خدمات اجتماعی، سرآمد در انگیزه‌های جهادی میان جوانان، سرآمد در جمعیّت جوان کارآمد، و بسی ویژگی‌های افتخارآمیز دیگر که همگی محصول انقلاب و نتیجه‌ی جهت‌گیری‌های انقلابی و جهادی است. و بدانید که اگر بی‌توجّهی به شعارهای انقلاب و غفلت از جریان انقلابی در برهه‌هایی از تاریخ چهل‌ساله نمیبود ــ که متأسّفانه بود و خسارت‌بار هم بود ــ بی‌شک دستاوردهای انقلاب از این بسی بیشتر و کشور در مسیر رسیدن به آرمانهای بزرگ بسی جلوتر بود و بسیاری از مشکلات کنونی وجود نمیداشت.

ایران مقتدر، امروز هم مانند آغاز انقلاب با چالشهای مستکبران روبه‌رو است امّا با تفاوتی کاملاً معنی‌دار. اگر آن روز چالش با آمریکا بر سر کوتاه کردن دست عمّال بیگانه یا تعطیلی سفارت رژیم صهیونیستی در تهران یا رسوا کردن لانه‌ی جاسوسی بود، امروز چالش بر سرِ حضور ایران مقتدر در مرزهای رژیم صهیونیستی و برچیدن بساط نفوذ نامشروع آمریکا از منطقه‌ی غرب آسیا و حمایت جمهوری اسلامی از مبارزات مجاهدان فلسطینی در قلب سرزمین‌های اشغالی و دفاع از پرچم برافراشته‌ی حزب‌اللّه و مقاومت در سراسر این منطقه است. و اگر آن روز، مشکل غرب جلوگیری از خرید تسلیحات ابتدایی برای ایران بود،‌ امروز مشکل او جلوگیری از انتقال سلاحهای پیشرفته‌ی ایرانی به نیروهای مقاومت است. و اگر آن روز گمان آمریکا آن بود که با چند ایرانی خودفروخته یا با چند هواپیما و بالگرد خواهد توانست بر نظام اسلامی و ملّت ایران فائق آید، امروز برای مقابله‌ی ی و امنیّتی با جمهوری اسلامی، خود را محتاج به یک ائتلاف بزرگ از ده‌ها دولت معاند یا مرعوب میبیند و البتّه باز هم در رویارویی، شکست میخورد. ایران به برکت انقلاب، اکنون در جایگاهی متعالی و شایسته‌ی ملّت ایران در چشم جهانیان و عبور کرده از بسی گردنه‌های دشوار در مسائل اساسی خویش است.

امّا راه طی شده فقط قطعه‌ای از مسیر افتخارآمیز به سوی آرمانهای بلند نظام جمهوری اسلامی است. دنباله‌ی این مسیر که به گمان زیاد، به دشواریِ گذشته‌ها نیست، باید با همّت و هشیاری و سرعت عمل و ابتکار شما جوانان طی شود. مدیران جوان، کارگزاران جوان، اندیشمندان جوان، فعّالان جوان، در همه‌ی میدانهای ی و اقتصادی و فرهنگی و بین‌المللی و نیز در عرصه‌های دین و اخلاق و معنویّت و عدالت، باید شانه‌های خود را به زیر بار مسئولیّت دهند، از تجربه‌ها و عبرتهای گذشته بهره گیرند، نگاه انقلابی و روحیه‌ی انقلابی و عمل جهادی را به کار بندند و ایران عزیز را الگوی کامل نظام پیشرفته‌ی اسلامی بسازند.

نکته‌ی مهمّی که باید آینده‌سازان در نظر داشته باشند، این است که در کشوری زندگی میکنند که از نظر ظرفیّتهای طبیعی و انسانی، کم‌نظیر است و بسیاری از این ظرفیّتها با غفلت دست‌اندرکاران تاکنون بی‌استفاده یا کم‌استفاده مانده است. همّتهای بلند و انگیزه‌های جوان و انقلابی، خواهند توانست آنها را فعّال و در پیشرفت مادّی و معنوی کشور به معنی واقعی جهش ایجاد کنند.

مهم‌ترین ظرفیّت امیدبخش کشور، نیروی انسانی مستعد و کارآمد با زیربنای عمیق و اصیل ایمانی و دینی است. جمعیّت جوان زیر ۴۰ ‌سال که بخش مهمّی از آن نتیجه‌ی موج جمعیّتی ایجاد شده در دهه‌ی ۶۰ است، فرصت ارزشمندی برای کشور است. ۳۶ میلیون نفر در سنین میانه‌ی ۱۵ و ۴۰ سالگی، نزدیک به ۱۴ میلیون نفر دارای تحصیلات عالی، رتبه‌ی دوّم جهان در دانش‌آموختگان علوم و مهندسی، انبوه جوانانی که با روحیه‌ی انقلابی رشد کرده و آماده‌ی تلاش جهادی برای کشورند، و جمع چشمگیر جوانان محقّق و اندیشمندی که به آفرینشهای علمی و فرهنگی و صنعتی و غیره اشتغال دارند؛ اینها ثروت عظیمی برای کشور است که هیچ اندوخته‌ی مادّی با آن مقایسه نمیتواند شد.

به‌جز اینها، فرصتهای مادّی کشور نیز فهرستی طولانی را تشکیل میدهد که مدیران کارآمد و پُرانگیزه و خردمند میتوانند با فعّال کردن و بهره‌گیری از آن، درآمدهای ملّی را با جهشی نمایان افزایش داده و کشور را ثروتمند و بی‌نیاز و به معنی واقعی دارای اعتماد به نفس کنند و مشکلات کنونی را برطرف نمایند. ایران با دارا بودن یک درصد جمعیّت جهان، دارای ۷ درصد ذخایر معدنی جهان است: منابع عظیم زیرزمینی، موقعیت استثنائی جغرافیایی میان شرق و غرب و شمال و جنوب، بازار بزرگ ملّی، بازار بزرگ منطقه‌ای با داشتن ۱۵ همسایه با ۶۰۰ میلیون جمعیّت، سواحل دریایی طولانی، حاصلخیزی زمین با محصولات متنوّع کشاورزی و باغی، اقتصاد بزرگ و متنوع، بخشهایی از ظرفیّتهای کشور است؛ بسیاری از ظرفیّتها دست‌نخورده مانده است. گفته شده‌ است که ایران از نظر ظرفیّتهای استفاده نشده‌ی طبیعی و انسانی در رتبه‌ی اوّل جهان است. بی‌شک شما جوانان مؤمن و پُرتلاش خواهید توانست این عیب بزرگ را برطرف کنید. دهه‌ی دوّم چشم‌انداز، باید زمان تمرکز بر بهره‌برداری از دستاوردهای گذشته و نیز ظرفیّتهای استفاده نشده باشد و پیشرفت کشور از جمله در بخش تولید و اقتصاد ملّی ارتقاء یابد.

اکنون به شما فرزندان عزیزم در مورد چند سرفصل اساسی توصیه‌هایی میکنم. این سرفصل‌ها عبارتند از: علم و پژوهش، معنویّت و اخلاق، اقتصاد، عدالت و مبارزه با فساد، استقلال و آزادی، عزّت ملّی و روابط خارجی و مرزبندی با دشمن، سبک زندگی.

امّا پیش از همه چیز، نخستین توصیه‌ی من امید و نگاه خوشبینانه به آینده است. بدون این کلید اساسیِ همه‌ی قفلها، هیچ گامی نمیتوان برداشت. آنچه میگویم یک امید صادق و متّکی به واقعیّتهای عینی است. این‌جانب همواره از امید کاذب و فریبنده‌ دوری جسته‌ام، امّا خود و همه را از نومیدی بی‌جا و ترس کاذب نیز برحذر داشته‌‌ام و برحذر میدارم. در طول این چهل سال ــ و اکنون مانند همیشه ــ ت تبلیغی و رسانه‌ای دشمن و فعّال‌ترین برنامه‌های آن، مأیوس‌سازی مردم و حتّی مسئولان و مدیران ما از آینده است. خبرهای دروغ، تحلیل‌های مغرضانه، وارونه‌ نشان دادن واقعیّتها، پنهان کردن جلوه‌های امیدبخش، بزرگ کردن عیوب کوچک و کوچک نشان دادن یا انکار محسّنات بزرگ، برنامه‌‌ی همیشگی هزاران رسانه‌ی صوتی و تصویری و اینترنتی دشمنان ملّت ایران است؛ و البتّه دنباله‌های آنان در داخل کشور نیز قابل مشاهده‌اند که با استفاده از آزادی‌ها در خدمت دشمن حرکت میکنند. شما جوانان باید پیش‌گام در شکستن این محاصره‌ی تبلیغاتی باشید. در خود و دیگران نهال امید به آینده را پرورش دهید. ترس و نومیدی را از خود و دیگران برانید. این نخستین و ریشه‌ای‌ترین جهاد شما است. نشانه‌های امیدبخش ــ که به برخی از آنها اشاره شد ــ در برابر چشم شما است. رویشهای انقلاب بسی فراتر از ریزشها است و دست و دلهای امین و خدمتگزار، بمراتب بیشتر از مفسدان و خائنان و کیسه‌دوختگان است. دنیا به جوان ایرانی و پایداری ایرانی و ابتکارهای ایرانی، در بسیاری از عرصه‌ها با چشم تکریم و احترام مینگرد. قدر خود را بدانید و با قوّت خداداد، به سوی ‌آینده خیز بردارید و حماسه بیافرینید.

و امّا توصیه‌ها:

۱) علم و پژوهش: دانش،‌ آشکارترین وسیله‌ی عزّت و قدرت یک کشور است. روی دیگر دانایی، توانایی است. دنیای غرب به برکت دانش خود بود که توانست برای خود ثروت و نفوذ و قدرت دویست ساله فراهم کند و با وجود تهیدستی در بنیانهای اخلاقی و اعتقادی، با تحمیل سبک زندگی غربی به جوامع عقب‌مانده از کاروان علم، اختیار ت و اقتصاد آنها را به دست گیرد. ما به سوءاستفاده از دانش مانند آنچه غرب کرد، توصیه نمیکنیم، اما مؤکّداً به نیاز کشور به جوشاندن چشمه‌ی دانش در میان خود اصرار میورزیم. بحمداللّه استعداد علم و تحقیق در ملّت ما از متوسّط جهان بالاتر است. اکنون نزدیک به دو دهه است که رستاخیز علمی در کشور آغاز شده و با سرعتی که برای ناظران جهانی غافلگیرکننده بود ــ یعنی یازده برابر شتاب رشد متوسّط علم در جهان ــ به پیش رفته است. دستاوردهای دانش و فنّاوری ما در این مدّت که ما را به رتبه شانزدهم در میان بیش از دویست کشور جهان رسانید و مایه‌ی شگفتی ناظران جهانی شد و در برخی از رشته‌های حسّاس و نو پدید به رتبه‌های نخستین ارتقاء داد، همه و همه در حالی اتّفاق افتاده که کشور دچار تحریم مالی و تحریم علمی بوده است. ما با وجود شنا در جهت مخالف جریان دشمن‌ساز، به رکوردهای بزرگ دست یافته‌ایم و این نعمت بزرگی است که به خاطر آن باید روز و شب خدا را سپاس گفت.

امّا آنچه من میخواهم بگویم این است که این راه طی شده، با همه‌ی اهمیّتش فقط یک آغاز بوده است و نه بیشتر. ما هنوز از قلّه‌های دانش جهان بسیار عقبیم؛ باید به قلّه‌ها دست یابیم. باید از مرزهای کنونی دانش در مهم‌ترین رشته‌ها عبور کنیم. ما از این مرحله هنوز بسیار عقبیم؛ ما از صفر شروع کرده‌ایم. عقب‌ماندگی شرم‌آور علمی در دوران پهلوی‌ها و قاجارها در هنگامی که مسابقه‌ی علمی دنیا تازه شروع شده بود، ضربه‌ی سختی بر ما وارد کرده و ما را از این کاروان شتابان، فرسنگها عقب نگه داشته بود. ما اکنون حرکت را ‌آغاز کرده و با شتاب پیش میرویم ولی این شتاب باید سالها با شدّت بالا ادامه یابد تا آن عقب‌افتادگی جبران شود. این‌جانب همواره به دانشگاه‌ها و دانشگاهیان و مراکز پژوهش و پژوهندگان، گرم و قاطع و جدّی در این باره تذکّر و هشدار و فراخوان داده‌ام، ولی اینک مطالبه‌ی عمومی من از شما جوانان آن است که این راه را با احساس مسئولیّت بیشتر و همچون یک جهاد در پیش گیرید. سنگ بنای یک انقلاب علمی در کشور گذاشته شده و این انقلاب، شهیدانی از قبیل شهدای هسته‌ای نیز داده است. به‌پاخیزید و دشمن بدخواه و کینه‌توز را که از جهاد علمی شما بشدّت بیمناک است ناکام سازید.

۲) معنویّت و اخلاق: معنویّت به معنی برجسته کردن ارزشهای معنوی از قبیل: اخلاص، ایثار، توکّل، ایمان در خود و در جامعه است، و اخلاق به معنی رعایت فضلیت‌هایی چون خیرخواهی، گذشت، کمک به نیازمند، راستگویی، شجاعت، تواضع، اعتماد به نفس و دیگر خلقیّات نیکو است. معنویّت و اخلاق، جهت‌دهنده‌ی همه‌ی حرکتها و فعّالیّتهای فردی و اجتماعی و نیاز اصلی جامعه است؛ بودن آنها، محیط زندگی را حتّی با کمبودهای مادّی، بهشت میسازد و نبودن آن حتّی با برخورداری مادّی، جهنّم می‌آفریند.

شعور معنوی و وجدان اخلاقی در جامعه هرچه بیشتر رشد کند برکات بیشتری به بار می‌آورد؛ این، بی‌گمان محتاج جهاد و تلاش است و این تلاش و جهاد، بدون همراهی حکومتها توفیق چندانی نخواهد یافت. اخلاق و معنویّت، البتّه با دستور و فرمان به دست نمی‌آید، پس حکومتها نمیتوانند آن را با قدرت قاهره ایجاد کنند، امّا اوّلاً خود باید منش و رفتار اخلاقی و معنوی داشته باشند، و ثانیاً زمینه‌ را برای رواج آن در جامعه فراهم کنند و به نهادهای اجتماعی در این باره میدان دهند و کمک برسانند؛ با کانونهای ضدّ معنویّت و اخلاق، به شیوه‌ی معقول بستیزند و خلاصه اجازه ندهند که جهنّمی‌ها مردم را با زور و فریب، جهنّمی کنند.

ابزارهای رسانه‌ای پیشرفته و فراگیر، امکان بسیار خطرناکی در اختیار کانونهای ضدّ معنویّت و ضدّ اخلاق نهاده است و هم‌اکنون تهاجم روزافزون دشمنان به دلهای پاک جوانان و نوجوانان و حتّی نونهالان با بهره‌گیری از این ابزارها را به چشم خود می‌بینیم. دستگاه‌های مسئول حکومتی در این باره وظایفی سنگین بر عهده دارند که باید هوشمندانه و کاملاً مسئولانه صورت گیرد. و این البتّه به معنی رفع مسئولیّت از اشخاص و نهادهای غیرحکومتی نیست. در دوره‌ی پیش ‌رو باید در این باره‌ها برنامه‌های کوتاه مدّت و میان مدّت جامعی تنظیم و اجرا شود؛ ان‌شاء‌اللّه.

۳) اقتصاد: اقتصاد یک نقطه‌ی کلیدیِ تعیین‌کننده است. اقتصاد قوی، نقطه‌ی قوّت و عامل مهمّ سلطه‌ناپذیری و نفوذناپذیری کشور است و اقتصاد ضعیف، نقطه‌ی ضعف و زمینه‌‌ساز نفوذ و سلطه و دخالت دشمنان است. فقر و غنا در مادّیات و معنویّات بشر، اثر میگذارد. اقتصاد البتّه هدف جامعه‌ی اسلامی نیست، امّا وسیله‌ای است که بدون آن نمیتوان به هدفها رسید. تأکید بر تقویت اقتصاد مستقلّ کشور که مبتنی‌ بر تولید انبوه و با کیفیّت، و توزیع عدالت‌محور، و مصرف به اندازه و بی‌ اسراف، و مناسبات مدیریّتی خردمندانه است و در سالهای اخیر از سوی این‌جانب بارها تکرار  و بر آن تأکید شده، به خاطر همین تأثیر شگرفی است که اقتصاد میتواند بر زندگی امروز و فردای جامعه بگذارد.

انقلاب اسلامی راه نجات از اقتصاد ضعیف و وابسته و فاسد دوران طاغوت را به ما نشان داد، ولی عملکردهای ضعیف، اقتصاد کشور را از بیرون و درون دچار چالش ساخته است. چالش بیرونی تحریم و وسوسه‌ها‌ی دشمن است که در صورت اصلاح مشکل درونی، کم‌اثر و حتّی بی اثر خواهد شد. چالش درونی عبارت از عیوب ساختاری و ضعفهای مدیریّتی است.

مهم‌ترین عیوب، وابستگی اقتصاد به نفت، دولتی بودن بخشهایی از اقتصاد که در حیطه‌ی وظایف دولت نیست، نگاه به خارج و نه به توان و ظرفیّت داخلی، استفاده‌ی اندک از ظرفیّت نیروی انسانی کشور، بودجه‌بندی معیوب و نامتوازن، و سرانجام عدم ثبات تهای اجرائی اقتصاد و عدم رعایت اولویّتها و وجود هزینه‌های زائد و حتّی مسرفانه در بخشهایی از دستگاه‌های حکومتی است. نتیجه‌ی اینها مشکلات زندگی مردم از قبیل بی‌کاری جوانها، فقر درآمدی در طبقه‌ی ضعیف و امثال آن است.
راه‌حلّ این مشکلات، ت‌های اقتصاد مقاومتی است که باید برنامه‌های اجرائی برای همه‌ی بخشهای آن تهیّه و با قدرت و نشاط کاری و احساس مسئولیّت، در دولتها پیگیری و اقدام شود. درون‌زایی اقتصاد کشور، مولّد شدن و دانش‌بنیان شدن آن، مردمی کردن اقتصاد و تصدّیگری نکردن دولت، برون‌گرایی با استفاده از ظرفیّتهایی که قبلاً به آن اشاره شد، بخشهای مهمّ این راه‌حل‌ها است. بی‌گمان یک مجموعه‌ی جوان و دانا و مؤمن و مسلّط بر دانسته‌های اقتصادی در درون دولت خواهند توانست به این مقاصد برسند. دوران پیشِ‌ رو باید میدان فعّالیّت چنین مجموعه‌ای باشد.

جوانان عزیز در  سراسر کشور بدانند که همه‌ی راه‌حل‌ها در داخل کشور است. اینکه کسی گمان کند که مشکلات اقتصادی صرفاً ناشی از تحریم است و علّت تحریم هم مقاومت ضدّ استکباری و تسلیم نشدن در برابر دشمن است؛ پس راه‌حل، زانو زدن در برابر دشمن و بوسه‌زدن بر پنجه‌ی گرگ است» خطایی نابخشودنی است. این تحلیل سراپا غلط، هرچند گاه از زبان و قلم برخی غفلت‌زدگان داخلی صادر میشود، امّا منشأ آن، کانونهای فکر و توطئه‌ی خارجی است که با صد زبان به تصمیم‌سازان و تصمیم‌گیران و افکار عمومی داخلی القاء میشود.

۴) عدالت و مبارزه با فساد: این دو لازم و موم یکدیگرند. فساد اقتصادی و اخلاقی و ی، توده‌ی چرکین کشورها و نظامها و اگر در بدنه‌ی حکومتها عارض شود، زله‌ی ویرانگر و ضربه‌زننده به مشروعیّت آنها است؛ و این برای نظامی چون جمهوری اسلامی که نیازمند مشروعیّتی فراتر از مشروعیّتهای مرسوم و مبنائی‌تر از مقبولیّت اجتماعی است، بسیار جدّی‌تر و بنیانی‌تر از دیگر نظامها است. وسوسه‌ی مال و مقام و ریاست، حتّی در عَلَوی‌ترین حکومت تاریخ یعنی حکومت خود حضرت امیر‌‌المؤمنین (علیه‌السّلام) کسانی را لغزاند، پس خطر بُروز این تهدید در جمهوری اسلامی هم که روزی مدیران و مسئولانش مسابقه‌ی زهد انقلابی و ساده زیستی میدادند، هرگز بعید نبوده و نیست؛ و این ایجاب میکند که دستگاهی کارآمد با نگاهی تیزبین و رفتاری قاطع در قوای سه گانه حضور دائم داشته باشد و به معنای واقعی با فساد مبارزه کند، بویژه در درون دستگاه‌های حکومتی.

البتّه نسبت فساد در میان کارگزاران حکومت جمهوری اسلامی در مقایسه با بسیاری از کشورهای دیگر و بخصوص با رژیم طاغوت که سر تا پا فساد و فسادپرور بود، بسی کمتر است و بحمداللّه مأموران این نظام غالباً سلامت خود را نگاه داشته‌اند، ولی حتّی آنچه هست غیرقابل قبول است. همه باید بدانند که طهارت اقتصادی شرط مشروعیّت همه‌ی مقامات حکومت جمهوری اسلامی است. همه باید از شیطان حرص برحذر باشند و از لقمه‌ی حرام بگریزند و از خداوند در این‌باره کمک بخواهند و دستگاه‌های نظارتی و دولتی باید با قاطعیّت و حساسیّت، از تشکیل نطفه‌ی فساد پیشگیری و با رشد آن مبارزه کنند. این مبارزه نیازمند انسانهایی با ایمان و جهادگر، و منیع‌الطّبع با دستانی پاک و دلهایی نورانی است. این مبارزه بخش اثرگذاری است از تلاش همه‌جانبه‌ای که نظام جمهوری اسلامی باید در راه استقرار عدالت به کار برد.

عدالت در صدر هدفهای اوّلیّه‌ی همه‌‌ی بعثتهای الهی است و در جمهوری اسلامی نیز دارای همان شأن و جایگاه است؛ این، کلمه‌ای مقدّس در همه‌ی زمانها و سرزمین‌ها است و به صورت کامل، جز در حکومت حضرت ولیّ‌عصر (ارواحنافداه) میسّر نخواهد شد ولی به صورت نسبی، همه جا و همه وقت ممکن و فریضه‌ای بر عهده‌ی همه بویژه حاکمان و قدرتمندان است. جمهوری اسلامی ایران در این راه گامهای بلندی برداشته است که قبلاً بدان اشاره‌ای کوتاه رفت؛ و البتّه در توضیح و تشریح آن باید کارهای بیشتری صورت گیرد و توطئه‌ی واژگونه‌نمایی و لااقل سکوت و پنهان‌سازی که اکنون برنامه‌ی جدّی دشمنان انقلاب است، خنثی گردد.

با این همه اینجانب به جوانان عزیزی که آینده‌ی کشور، چشم انتظار آنها است صریحاً میگویم آنچه تاکنون شده با آنچه باید میشده و بشود، دارای فاصله‌‌ای ژرف است. در جمهوری اسلامی، دلهای مسئولان به طور دائم باید برای رفع محرومیّتها بتپد و از شکافهای عمیق طبقاتی بشدّت بیمناک باشد. در جمهوری اسلامی کسب ثروت نه‌تنها جرم نیست که مورد تشویق نیز هست، امّا تبعیض در توزیع منابع عمومی و میدان دادن به ویژه‌خواری و مدارا با فریبگران اقتصادی که همه به بی‌عدالتی می‌انجامد، بشدّت ممنوع است؛ همچنین غفلت از قشرهای نیازمند حمایت، به هیچ رو مورد قبول نیست. این سخنان در قالب تها و قوانین، بارها تکرار شده است ولی برای اجرای شایسته‌ی آن چشم امید به شما جوانها است؛ و اگر زمام اداره‌ی بخشهای گوناگون کشور  به جوانان مؤمن و انقلابی و دانا و کاردان ــ که بحمداللّه کم نیستند ــ سپرده شود، این امید برآورده خواهد شد؛ ان‌شاءاللّه.

۵) استقلال و آزادی: استقلال ملّی به معنی آزادی ملّت و حکومت از تحمیل و زورگویی قدرتهای سلطه‌گر جهان است. و آزادی اجتماعی به معنای حقّ تصمیم‌گیری و عمل کردن و اندیشیدن برای همه‌ی افراد جامعه است؛ و این هر دو از جمله‌ی ارزشهای اسلامی‌اند و این هر دو عطیّه‌ی الهی به انسانها‌یند و هیچ کدام تفضّل حکومتها به مردم نیستند. حکومتها موظّف به تأمین این دو اند. منزلت آزادی و استقلال را کسانی بیشتر میدانند که برای آن جنگیده‌اند. ملّت ایران با جهاد چهل‌ساله‌ی خود از جمله‌ی آنها است. استقلال و آزادی کنونی ایران اسلامی، دستاورد، بلکه خون‌آوردِ صدها هزار انسان والا و شجاع و فداکار است؛ غالباً جوان، ولی همه در رتبه‌های رفیع انسانیّت. این ثمر شجره‌ی طیّبه‌ی انقلاب را با تأویل و توجیه‌های ساده‌لوحانه و بعضاً مغرضانه، نمیتوان در خطر قرار داد. همه ــ مخصوصاً دولت جمهوری اسلامی‌ــ موظّف به حراست از آن با همه‌ی وجودند. بدیهی است که استقلال» نباید به معنی زندانی کردن ت و اقتصاد کشور در میان مرزهای خود، و آزادی» نباید در تقابل با اخلاق و قانون و ارزشهای الهی و حقوق عمومی تعریف شود.

۶) عزّت ملّی، روابط خارجی، مرزبندی با دشمن: این هر سه، شاخه‌هایی از اصلِ عزّت، حکمت، و مصلحت» در روابط بین‌المللی‌اند. صحنه‌ی جهانی، امروز شاهد پدیده‌هایی است که تحقّق یافته یا در آستانه‌‌ی ظهورند: تحرّک جدید نهضت بیداری اسلامی بر اساس الگوی مقاومت در برابر سلطه‌ی آمریکا و صهیونیسم؛ شکست ت‌های آمریکا در منطقه‌ی غرب آسیا و زمین‌گیر شدن همکاران خائن آنها در منطقه؛ گسترش حضور قدرتمندانه‌ی ی جمهوری اسلامی در غرب آسیا و بازتاب وسیع آن در سراسر جهان سلطه.

اینها بخشی از مظاهر عزّت جمهوری اسلامی است که جز با شجاعت و حکمت مدیران جهادی به دست نمی‌آمد. سردمداران نظام سلطه نگرانند؛ پیشنهادهای آنها عموماً شامل فریب و خدعه و دروغ است. امروز ملّت ایران علاوه‌ بر آمریکای جنایت‌کار، تعدادی از دولتهای اروپایی را نیز خدعه‌گر و غیرقابل اعتماد میداند. دولت جمهوری اسلامی باید مرزبندی خود را با آنها با دقّت حفظ کند؛ از ارزشهای انقلابی و ملّی خود، یک گام هم عقب‌نشینی نکند؛ از تهدیدهای پوچ آنان نهراسد؛ و در همه حال، عزّت کشور و ملّت خود را در نظر داشته باشد و حکیمانه و مصلحت‌جویانه و البتّه از موضع انقلابی، مشکلات قابل حل خود را با آنان حل کند. در مورد آمریکا حلّ هیچ مشکلی متصوّر نیست و مذاکره با آن جز زیان مادّی و معنوی محصولی نخواهد داشت.

۷) سبک زندگی: سخن لازم در این باره بسیار است. آن را به فرصتی دیگر وامیگذارم و به همین جمله اکتفا میکنم که تلاش غرب در ترویج سبک زندگی غربی در ایران، زیانهای بی‌جبران اخلاقی و اقتصادی و دینی و ی به کشور و ملّت ما زده است؛ مقابله با آن، جهادی همه‌جانبه و هوشمندانه میطلبد که باز چشم امید در آن به شما جوانها است.

در پایان از حضور سرافرازانه و افتخارانگیز و دشمن‌شکن ملّت عزیز در بیست‌ودوّم بهمن و چهلمین سالگرد انقلاب عظیم اسلامی تشکّر میکنم و پیشانی سپاس بر درگاه حضرت حق میسایم. سلام بر حضرت بقیّة‌اللّه (ارواحنا فداه)؛ سلام بر ارواح طیّبه‌ی شهیدان والا مقام و روح مطهّر امام بزرگوار؛ و سلام بر همه‌ی ملّت عزیز ایران و سلام ویژه به جوانان.

دعاگوی شما

سیّدعلی ‌ای
۲۲ / بهمن‌ماه /


رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار فرماندهان و کارکنان نیروی هوایی و پدافند هوایی ارتش:


حضرت آیت الله ای رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح امروز (جمعه) در دیدار فرماندهان و جمعی از کارکنان نیروی هوایی و پدافند هوایی ارتش، بیعت شگفتی‌ساز همافران با امام خمینی(ره) در ۱۹ بهمن ۱۳۵۷ را تجسم شجاعت، امید به پروردگار، نهراسیدن از دشمن و عمل به وظیفه برشمردند و تأکید کردند: ۲۲ بهمن امسال به یاری پروردگار و در پرتو همین عوامل تاریخ‌ساز به معنای واقعی کلمه دشمن‌شکن خواهد شد و با هوشیاری ملت و حضور همه سلایق و دیدگاهها، پرشکوه تر از سالهای قبل خواهد بود.
حضرت آیت الله ای، راهپیمایی ۲۲ بهمن را از مسائل شگفتی‌ساز خواندند و افزودند: جشن سالانه انقلاب در کشورهایی که انقلاب کرده اند به رژه نیروهای مسلح در مقابل چند نفر تبدیل شده است اما در ایران سرافراز، ۴۰ سال است مردم در سراسر کشور به خیابانها می آیند و بر ادامه راه انقلاب تأکید می کنند که این مسئله، از معجزات شگفتی‌ساز انقلاب است و باید با تمام قدرت ادامه یابد.
ایشان حضور انبوهِ بی‌شمار ملت در راهپیمایی ۲۲ بهمن را دشمن‌شکن و مرعوب کننده آن»، نشان‌دهنده حضور عمومی ملت در صحنه» و تجلی عزم و وحدت ملی» برشمردند و خاطرنشان کردند: در جامعه اختلاف سلیقه وجود دارد اما وقتی پای انقلاب و نظام و ۲۲ بهمن به میان می آید، همه اختلاف ها رنگ می بازد و همه در کنار هم به میدان می آیند.

رهبر انقلاب اسلامی رژیم امریکا را تجسم شرارت، خشونت، بحران سازی و جنگ آفرینی» خواندند و افزودند: مسئولان رژیم امریکا ضمن اهانت به ملت ایران می گویند چرا مرگ بر امریکا» می گویید، برای روشن شدن ذهن مقامات امریکایی تأکید می کنیم که ما کاری به ملت آمریکا نداریم و مرگ بر امریکا یعنی مرگ بر حاکمان امریکا که در این دوره، مرگ بر ترامپ و بولتون و پمپئو» می‌شود.
ایشان افزودند: تا وقتی رژیم امریکا بر مبنای شرارت، دخالت، خباثت و رذالت حرکت می کند، شعار مرگ بر امریکا از دهان ملت مقتدر ایران نخواهد افتاد.
حضرت آیت الله ای در بخش دیگری از سخنانشان درباره پیشنهادهای اروپایی ها افزودند: به مسئولان توصیه می کنم به اینها هم اعتماد نکنند البته نمی گوییم با آنها مراوده نداشته باشیم بلکه با چشم بدبینی به اروپایی ها نگاه کنید.
رهبر انقلاب خاطرنشان کردند: درباره امریکا هم از چند سال قبل و در مذاکرات هسته ای، هم در جلسات خصوصی و هم در جلسات عمومی مکرر به مسئولان می گفتم به امریکایی ها اعتمادی ندارم و شما هم به قول و حرف و لبخند و امضای آنها اعتماد نکنید. اکنون نتیجه این شده است مسئولانی که آن روزها مذاکره می کردند، خودشان می گویند امریکا غیرقابل اعتماد است. باید از اول این را تشخیص می دادند و بر این مبنا حرکت می کردند.
ایشان افزودند: همین اروپایی ها که با وقاحت از ایران مطالبه حقوق بشری می کنند در پاریس نیروهای مسلح را به جان مردم می اندازند و مردمشان را کور می کنند اما در عین حال متکبرانه از ایران طلبکاری می کنند در حالی که باید به آنها گفت شما اصلاً حقوق بشر را می شناسید؟
حضرت آیت الله ای تأکید کردند: در جایگاه یک کشور مقتدر و توانا با همه دنیا به جز چند استثنا ارتباط داریم و خواهیم داشت اما باید بدانیم با چه کسانی داریم حرف می زنیم و اقدامات فرانسوی ها، انگلیسی ها و دیگران را در مقاطع مختلف از یاد نبریم.

رهبر انقلاب اسلامی در بخش دیگری از سخنانشان همراه شدن ارتش با ملت در جریان انقلاب اسلامی را یک نعمت بزرگ و نقش نیروی هوایی را در این موضوع بسیار برجسته دانستند و گفتند: نیروی هوایی در پیروزی انقلاب اسلامی و مراحل مختلف بعد از آن، نقش آفرین بود که ۱۹ بهمن سال ۱۳۵۷ و بیعت جمعی از نیروی هوایی ارتش با امام راحل (ره)، اولین نقش آفرینی و همانند خودِ انقلاب، شگفتی ساز و رزق لا یُحتَسب» بود.
ایشان افزودند: ۱۹ بهمن ۵۷، جلوه تسلط بر نفس، احساس وظیفه و احساس قدرت بود چرا که در آن رویداد جوانان از طاغوت نترسیدند و با غلبه بر ترس خود و امیدواری به خداوند، با شجاعت به دیدار امام آمدند که امروز هم به همین ویژگی‌ها نیاز داریم.
حضرت آیت الله ای گفتند: نقش نیروی هوایی در قضایای شب ۲۱ بهمن سال ۱۳۵۷، افشای کودتا در پایگاه شهید نوژه همدان بوسیله یک افسر جوان نیروی هوایی، تشکیل جهاد خودکفایی بوسیله نیروی هوایی، اولین واکنش کوبنده در روزهای آغاز جنگ تحمیلی بوسیله جنگنده های نیروی هوایی و بمباران بسیاری از پایگاههای عراق و نقش آفرینی در طول دوران دفاع مقدس، آغاز ساخت هواپیمای جنگی و پشتیبانی از مدافعان حرم از جمله اقدامات برجسته نیروی هوایی و جزو تاریخ و هویت این نیرو است.
رهبر انقلاب اسلامی بر وم حفظ و تقویت این هویت و انسان‌سازی و تربیت جوانانی همچون شهیدان بابایی و ستاری و دیگر شهدا تأکید و خاطرنشان کردند: تنها نیرویی که توانست چنین شخصیت های برجسته ای را تربیت کند و استعداد درونی آنها را به فعلیت برساند، انقلاب اسلامی و حرکت عظیم ملت ایران است.
حضرت آیت الله ای با اشاره به پایبندی ملت به استقلال، عزت و سرافرازی حاصل از انقلاب اسلامی» افزودند: بنده از گرفتاری ها، گرانی ها و دیگر مشکلات مطلع هستم اما به کشور نگاه خوشبینانه دارم چرا که مشاهده می کنم ملت همچون یک قهرمان و یک شخصیت قوی در مقابل جبهه دشمن ایستاده است و می‌داند چه مسیر و اهدافی را باید دنبال کند.
ایشان تأکید کردند: مردم گله مندی، ناراحتی و توقعاتی دارند اما هیچ مسئله ای هرگز موجب نشده و نمی شود که ملت از پشتیبانی همه جانبه از آرمانها و اهداف امام و انقلاب و نظام رویگردان شود.
رهبر انقلاب اسلامی ملت ایران را به کوهنوردی تشبیه کردند که در ۴۰ سال اخیر بخش مهمی از راه و گردنه های پرپیچ و خم و خطرناک را رد کرده اما برای دستیابی به اهداف و بی اثر کردن تهدیدها و توطئه ها، باید بقیه راه را نیز طی کند و به قله برسد.
رهبر انقلاب اسلامی همه مسئولان و آحاد مردم را به همت و کار و تلاش بی‌وقفه فراخواندند و افزودند: هرکس در هر جا که هست به وظایف خود عمل کند تا همه خانه های جدول عمومیِ وظایف ملت و مسئولان پر شود و شتاب حرکت ایران عزیز به سمت اهداف بیشتر شود.
ایشان دلهره افکندن و ناامید کردن را کار اصلی دشمن و عناصر نفوذی برشمردند و با استناد به آیات متعدد قرآنی و رویدادهای درس آموز صدر اسلام افزودند: منطق اسلام این است که از دشمن نهراسید بلکه از انحراف از صراط مستقیم بترسید و اگر درست عمل کنید به یاری پروردگار حتماً پیروز خواهید شد.
حضرت آیت الله ای، انحراف از راه خدا و تسلیم در مقابل دشمنان را موجب ذلت و بی‌پناهی ملت خواندند و خاطرنشان کردند: در آن صورت سرنوشت ایرانِ ما همچون دوران رژیم پهلوی یا کشورهایی همچون عربستان می شود که امریکا بر سرنوشت و منابع و منافعشان مسلط شده است.
ایشان همچنین در توصیه‌ای درباره راهپیمایی ۲۲ بهمن افزودند: ممکن است کسانی به هر دلیل و منطق و مبنایی، از فلان مسئول یا فلان آقا خوششان نیاید اما نباید با شعار دادن بر ضد او، راهپیمایی را به مظهر اختلاف و درگیری تبدیل کنند چرا که این حرکت پرشور ملی باید همچنان با عظمت و وحدت ادامه یابد.
رهبر انقلاب اسلامی، فردای کشور و جوانان و ملت را به مراتب بهتر از امروز خواندند و تأکید کردند: در سایه توکل، احساس مسئولیت و عمل مردم و مسئولان به وظایف خود، پروردگار با لطف و عنایت خویش، راه را برای ملت ایران باز خواهد کرد.
پیش از سخنان فرمانده کل قوا، امیر سرتیپ نصیرزاده فرمانده نیروی هوایی ارتش با بیان گزارشی از دستاوردها و توانمندی‌های این نیرو در حوزه‌های مختلف، گفت: کارکنان غیرتمند نیروهوایی و قرارگاه پدافند هوایی با تمسک به سیره شهیدان و مدافعان حرم برای دفاع از عزت و مرزهای ایران اسلامی آمادگی کامل دارند.


محمد علی جعفری نویسنده کتاب سربلند» گفت: تلاش کردم شخصیت شهید حججی را طوری نشان دهم که برای مخاطب قابل درک باشد.

شهدای مدافع حرم الگوی ناب جوانان هم نسل خودمحمد علی جعفری  نویسنده کتاب هایی چون عمار حلب» و قصه دلبری» در گفتگو با خبرنگار  حوزه ادبیات  گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، در خصوص کتاب سربلند» با موضوع زندگی شهید حججی گفت: من در خصوص مباحث شهدای حرم، کتاب عمار حلب» درباره زندگی شهید محمد حسین محمدخانی را در کارنامه داشتم از این رو به سراغ من آمدند تا کتاب شهید حججی  را نگارش کنم. البته زمانی که خبر شهادت شهید حججی را شنیدم علاقه بسیاری برای نوشتن زندگی این شهید در من ایجاد شد تا برای شهید مدافع حرم کاری انجام دهم و زمانی که کار کتاب به من پیشنهاد شد، آن را پذیرفتم و مشغول نگارش آن شدم.

جعفری با اشاره به این که من از ابتدا کار را با نگاه دعوت جوانان به شهادت و الگو قرار دادن شهدا پیش بردم، بیان کرد: برای من بسیار مهم بود تا  شخصیت شهید حججی را طوری نشان دهم که قابل درک باشد و مخاطب با شخصیت  شهید همذات پنداری کند. قاعدتا فضای زندگی و علایق شخصی شهیدی که در سال ۱۳۹۶ شهید شده، متفاوت از شهدای دفاع مقدس است.  

وی افزود: سعی کردم تا با اشخاص نزدیک با شهید صحبت کنم تا آسمانی شدن او قابل درک برای مخاطب باشد.

نویسنده کتاب سربلند» ادامه داد: سعی کردم فضا‌های تبلیغی و چهره‌ای که از شهید حججی ساخته شده بود بر نوشتن من اثر نگذارد. این کار نسبت به فضای ایجاد شده و توقع مخاطب، کار  را بسیار سخت می‌کرد. مردم با برخی از شهدا آشنایی ندارند و شاید  شهیدی را با تصاویر و  بیوگرافی او بشناسند, ولی شهید حججی میان مردم شناخته شده بود و من تمام تلاش خود را به کار گرفتم تا تمامی مسائل را صادقانه بیان کنم.

جعفری در خصوص استقبال مخاطبان از کتاب سربلند» گفت: قاعدتا اسم شهید حججی بی تاثیر در فروش کتاب نبوده است. در مدت حدود یک سالی که روی کتاب کار می‌کردم  برای من بسیار جالب و عجیب بود که هر لحظه مردم پیگیر و منتظر چاپ و انتشار کتاب بودند. البته پرفروش بودن کتاب دلیلی بر قوت کار ندارد، ولی باید از مخاطب پرسید که تا چه اندازه کتاب سربلند» رضایت آن‌ها را جلب کرده است.

وی با اشاره به این که مشغول نگارش کتاب زندگی شهید حججی است، گفت: نگارش زندگی هر شهید به یک شکل خاص است برای نمونه کتاب عمار حلب» و قصه دلبری» را خودم نوشتم،   اما کتاب شهید حججی تقریبا سفارشی بود و کار شهید حدادیان با پیام یکی از مخاطبان شروع شد.

این نویسنده گفت:زمانی که کتاب سربلند» منتشر شد یکی از مخاطبان آن را خواند و در فضای مجازی به من پیام داد که شما یک محمد حسین متولد دهه شصت  در عمار حلب» روایت  کردید که توسط داعش به شهادت رسید؛ من محمدحسین متولد دهه هفتاد می‌شناسم که توسط داعش و در قلب تهران به شهادت رسیده است و پیشنهاد نوشتن کتاب را به من داد. این پیام فکر و ایده نگارش کتاب زندگی شهید حدادیان را در من ایجاد کرد.

جعفری گفت:۸ ماه پس از شهادت شهید حدادیان، با خانواده شهید صحبت و آن‌ها اجازه شروع کار را به من دادند. نزدیک به دو ماه است که مشغول نوشتن کتاب شهید حدادیان هستم؛ مصاحبه‌ها تقریبا گرفته شده، ولی زمان چاپ کتاب مشخص نیست.

انتهای پیام/



با برادران مهندسی سپاه و جهاد به آن منطقه رفتیم، عده‌ای می‌گفتند سه ماه طول می‌کشد تا با فعالیت‌های مهندسی و خاک‌برداری این تنگه باز شود ولی ظرف یک ماه باید تنگ را باز می‌کردیم.
زمان تقریبی مطالعه : 1 دقیقه

شهید احمد کاظمی
جملات بالا بخشی از روایت سرلشکر پاسدار محسن رضایی در رابطه با شهید احمد کاظمی است. محسن رضایی که فرمانده وقت سپاه در دوران دفاع مقدس است توضیح می دهد: در عملیات فتح‌المبین نیروهای سپاه و ارتش را در چهار محور و تحت امر چهار قرارگاه سازمان‌دهی کردیم، تیپ ۸ نجف اشرف به فرماندهی احمد کاظمی را به قرارگاه فتح به فرماندهی برادر رشید واگذار کردیم و باز شدن تنگه ذلیجان» و عبور نیروها از آن تنگه و محاصره دشمن در تنگه رقابیه» را بر عهده احمد کاظمی سپردیم.

با برادران مهندسی سپاه و جهاد به آن منطقه رفتیم، عده‌ای می‌گفتند سه ماه طول می‌کشد تا با فعالیت‌های مهندسی و خاک‌برداری این تنگه باز شود ولی ظرف یک ماه باید تنگ را باز می‌کردیم. پس‌ازآنکه احمد کاظمی مسئولیت آن محور را بر عهده گرفت عامل مهمی برای تشویق مهندسین سپاه و جهاد سازندگی شد و در کمتر از دو ماه تنگه برای عبور نیروها و خودرو آماده شد.

در عملیات فتح المبین، احمد کاظمی، تیپ ۸ نجف را با کمک شهید مهدی باکری از همین تنگه عبور داد و تقریبا بیش از ۲۰ کیلومتر نیروها را از رمل‌های پشت ارتفاعات میشداغ عبور داد و از پشت سر، نیروهای دشمن را در تنگه رقابیه به محاصره درآوردند و تنگه رقابیه را که یکی از دروازه‌های عملیات فتح المبین محسوب می‌شد، باز کردند. وقتی پس از عملیات به او گفتم: احمد، تو برای باز کردن تنگه زحمت زیادی کشیدی»، در پاسخ گفت: ذلیجان را خدا شکافت.»
 
این مطلب برگرفته از کتاب فرماندهان دفاع مقدس: شهید احمد کاظمی (مجموعه مقالات، سخنرانی‌ها و گفت‌وگوها)، به اهتمام سعید سرمدی/، انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس است.

داستانی کوتاه از دو دوست غواص دست بسته»

صدای ناله زنده ها از شدت بسته شدن دست هایشان بگوش میرسد، در همین حین مرتضی با تکان شدیدی از روی زمین بلند میشود در حالی که دو نفر دست و پای او را گرفته اند. از شدت درد فریادی میزند. چند قدم آن طرف تر بعثی ها یک گودال عمیق حفر کردند.
کد خبر: ۴۷۱۷۲
تعداد نظرات: 

۲ نظر

تاریخ انتشار: ۰۴ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۴:۳۰ - 25May 2015

داستانی کوتاه از دو دوست غواص دست بسته»

به گزارش 

دفاع پرس، صبح روز 28 اردیبهشت 94 بود که سردار سید محمد باقرزاده فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح صبح در مراسم استقبال از پیکرهای مطهر شهدای دفاع مقدس که از مرز شلمچه وارد کشور شدند، گفت: پیکرهای 175 تن از شهدایی که امروز وارد کشور شدند، متعلق به غواصان جمهوری اسلامی ایران در دفاع مقدس است که در عملیات کربلای4 با دستان بسته توسط نیروهای بعثی به شهادت رسیدند.

اعلام این خبر در فضای مجازی و سطح جامعه واکنشهای احساسی بسیاری را از طرف اقشار مختلف برانگیخت.

طاها امیری یکی از کاربران شبکه اجتماعی اینستاگرام در صفحه مجازی خود داستان کوتاه و خیالی از این واقعه را تصویر کرده است که متن آن در ذیل منتشر میشود:

دسته همه روی زمین افتاده ،عده ای جان داده اند, عده ای نیمه جان و بی حرکت بعضی هم زخمی اما حرکت میکنند
مرتضی از همه صدمه کمتری دیده و میتواند کمی روی زمین بخیزد
تقریبا تمام بچه ها زمین گیر شده اند
مهدی تکیه اش را داده به کناره کانال:
مرتضی الان چی میخواد بشه؟
مرتضی:
هیچی مهدی جان, چشاتو ببند و شروع کن به اشهد خوندن تا چند دقیقه دیگه تموم میشه
مهدی:
بعد اشهد چی؟
مرتضی:
فکرشو نکن حاج مهدی یه تیر خلاصیه تا صد بشمری بهشت خونه تحویل میگیری (خنده)
مهدی با تمام جراحت هایش لبخند صدا داری میکند
مرتضی خودش را روی زمین میکشد تا به باقی بچه ها سر بزند
از دور صدای نیروهای بعثی که با لحن شدیدی عربی صحبت میکنند به گوش میرسد
در عمق نگاه مرتضی که حالا به خاطر خون ریزی شدید دید خوبی هم ندارد تعداد زیادی نیروی عراقی دیده میشود
مرتضی با تمام وجودش به بچه هایی که زنده هستند میگوید:
بچه ها ذکر بگید ذکر یادتون نره!!
مرتضی منتظر است که سناریویی که برای مهدی گفته توسط بعثی ها اجرا شود اما بعثی ها بدون شلیک حتی یک تیر از میان بچه های غواص عبور میکنند
تمام نیروها که بین بچه ها مستقر شدند فرماندشان با صدای بلند چیزی را فریاد میکند و بعد سرباز ها شروع میکنند با سیم دست بچه ها را میبندند
مرتضی زیر لب میگوید:
یا فاطمه زهرا!!
مهدی در حالی که دستانش بسته میشوند رو به مرتضی فریاد میزند:
پس چی شد مرتضی چرا اینا نمیزنن!!؟
مرتضی که حالا متوجه همه چیز شده با چشمان قرمز به مهدی نگاه میکند و ققط ذکر میگوید:
یا زهرا! یا زهرا!
صدای ناله زنده ها از شدت بسته شدن دست هایشان بگوش میرسد
در همین حین مرتضی با تکان شدیدی از روی زمین بلند میشود در حالی که دو نفر دست و پای او را گرفته اند
از شدت درد فریادی میزند
چند قدم آن طرف تر بعثی ها یک گودال عمیق حفر کردند
مرتضی توی هوا چرخی میزند و داخل گودال میافتد
باقی بچه ها را هم میآورند
گودال پر میشود از ذکر:
یا صاحب امان
یا ابا عبدلله
یا زهرا
اشهد ان لا اله الا الله.
چند دقیقه بعد بلدوزر اولین مشت خاک را داخل گودال میریزد
صداها آرام آرام قطع میشوند

 

منبع: تسنیم


 لب‌های امیر همیشه می‌خندید. از همان بچگی همین‌طور بود. گاهی که به رفتارش دقیق می‌شدم، متوجه می‌شدم چقدر و برادرهایش فرق دارد. مهربانی و عاطفه امیر، طور خاصی بود. محبتش آن‌قدر خالصانه و بی‌دریغ بود که دل آدم را قرص می‌کرد. مودب بود. هیچ‌وقت نشد پرخاش کند. احترامش به من و حاجی که دیگر جای خود داشت.
 
لب‌های امیر همیشه می‌خندید 

سیزده سالش بود که بدون این که به او بگوییم، خودش نماز خواندن را شروع کرد. یک روز آمد سراغم و گفت: مامان، می‌شه یه جانماز به من بدی که فقط واسه خودم باشه. فقط خودم با اون نماز بخونم و بقیه به‌اش دست نزنن؟ امیر کمی وسواس داشت و به تمیزی وسایلی که استفاده می‌کرد حساس بود. مهر و جانمازش که دیگر جای خود داشت.

یک سجاده دادم به‌اش. ما این سجاده را فقط موقع نماز خواندن امیر به چشم می‌دیدیم. بعد از نماز می‌گذاشت داخل کشوی وسایلش. همه را هم مدیون کرده بود که به آن دست نزنیم. ما هم تحت هیچ شرایطی جرات دست زدن به مهر و جانماز امیر را نداشتیم.

ملافة بالش امیر را هر چهار یا پنج روز یک‌بار باید می‌شستم. پنج روزش می‌شد شش روز، یکی از پیراهن‌های تمیزش را می‌پیچید دور بالش و روی آن می‌خوابید. همیشه تمیز و اتو کرده بود. نه این که زیاد لباس بخرد، همان لباس‌هایش را به بهترین نحو استفاه می‌کرد.
*منبع: ماهنامه فکه 163





شهدای مدافع حرمی که داعش آنها را ذبح کرد + عکس

یکشنبه 22 مرداد 1396 - 17:01

پیش از شهید محسن حججی، سردار عبدالله اسکندری» و رضا اسماعیلی» نیز از نخستین شهدای مدافع حرم بودند که تیزی تیغ جنگ تروریست‌های تکفیری داعش آن‌ها را همچون سالار شهیدان بی‌سر کرده است.

 

العالم -

ایران

از زمان حضرت یحیی (ع) تا حسین بن علی (ع) در سال ۶۱ هجری یا جنایت‌های کومله و دموکرات و زخمی که منافقین و ضد انقلاب بر تن مدافعان میهن باقی گذاشته‌اند؛ ذبح» انسان رازی سر به مهر باقی‌مانده است؛ رازی که با هر جنگ آلت قتلی در دست جلادان و دشمنانِ جبهه حق می‌شود. رازی که همچون تبر بر پیکر درختی تنومند زده می‌شود تا آن را بخشکاند اما غافل از اینکه هر زخم جوانه‌ای می‌شود که پیچک‌وار گریبان دشمن را می‌گیرد تا از نفس بیفتد و نابود شود.

تاریخ گواه آن است که جلادان همواره با کشتار در پی قوام حکومت خویش بوه‌اند. نمونه زنده و به روز آن رفتارهای ناجوانمردانه گروه تروریستی داعش در کشورهای اسلامی است. اعضای این گروه آن‌چنان از اصل انسانی خود دور شده‌اند که با توحشی حیوانی انسان‌های بی‌گناه را از دم تیغ خود می‌گذرانند.

از آغاز تحرکات گروه تروریستی داعش در منطقه، سردار عبدالله اسکندری» و رضا اسماعیلی» از جمله شهدای مدافع حرم هستند که تیزی تیغ جنگ تروریست‌های تکفیری داعش آن‌ها را بی‌سر کرد. روایت شهادت هر یک از این جان‌سپاری‌ها قصه پر غصه‌ای‌ست که سر دراز دارد.

نخستین فرمانده ذبیح مدافع حرم

شهید عبدالله اسکندری از جمله فرماندهان دوران دفاع مقدس است که با پایان آن و تجربه‌ای که آموخته بود با آغاز تحرکات داعش به عنوان مستشار نظامی به کشور سوریه رفت و آنجا روز سه‌شنبه ششم خرداد ماه سال ۱۳۹۳ به همراه رزمندگان مقاومت اسلامی به دفاع از حرم مطهر حضرت زینب کبری(س) و مقدسات مسلمانان پرداخت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد. سردار اسکندری از مدافعان حرم در سوریه و رئیس سابق بنیاد شهید استان فارس بود.

پیکر او پس از شهادت به دست گروه تروریستی اجناد الشام» افتاد و جلادی به نام ابوجعفر» که از فرماندهان این گروه تروریستی بود سر از تن بی‌جانش جدا و تصاویر آن را در حالی که بر نیزه رفته بود در فضای مجازی منتشر کرد. البته طولی نکشید که وعده خدا محقق شد و با کشته شدن ابوجعفر به دست ارتش سوریه، این بار تصویر لاشه او بود که در معرض دید جهانیان قرار گرفت و دل همه دوست‌داران شهید را شاد کرد.

اعظم سالاری همسر این شهید روایت می‌کند: آخرین جمله ایشان را همیشه به یاد دارم، در همان تماس آخر به من گفت تصدقت شوم برایم دعا کن، اتفاقاً همرزمانش هم خندیدند. من با خنده گفتم: دوستانت می‌خندند! گفت: اشکال ندارد بگذار بخندند. آخرین جمله ایشان به من همین بود؛تصدقت شوم برایم دعا کن.»

 

شهدای مدافع حرمی که داعش آنها را ذبح کرد + عکس

 

حاج عبدالله سال ۱۳۵۸ وارد سپاه شد و در کردستان و مریوان حاضر بود. اولین حضور ایشان در جبهه سوسنگرد بود. همسرم همرزم سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان بودند. سردار اسکندری در مدت حضورشان در جبهه‌ها تک‌تیرانداز، تیربارچی، نیروی اطلاعات شناسایی و غیره بود. در عملیات خیبر فرمانده سپاه لار» بود. در عملیات بدر جانشین فرمانده گردان، در والفجر ۸ جانشین رئیس ستاد تیپ الهادی و در عملیات‌های کربلای ۱، ۳، ۴، ۵ و ۸ رئیس ستاد تیپ الهادی بود. شهید در عملیات والفجر ۱۰ جانشین تیپ مهندسی و در عملیات بیت‌المقدس۴ فرماندهی تیپ مهندسی را بر عهده داشت. از دیگر مسئولیت‌های حاجی، فرماندهی مهندسی رزمی ۴۶ امام هادی (ع)، فرماندهی تیپ ۴۶ امام هادی(ع)، فرماندهی مهندسی رزمی قرارگاه مدینه منوره، فرماندهی مهندسی تیپ ۴۲ قدر و فرماندهی مهندسی رزمی جبهه مقاومت بود. همسرم در عرصه‌های سازندگی هم فعالیت داشت که در احداث سد کرخه احداث جاده نیریز در استان فارس، طرح توسعه نیشکر، اجرای طرح‌های سد و بسیاری دیگر از فعالیت‌های جهادی سهیم بود. طی سال‌های جنگ نیز کمتر فرصت می‌کرد به ما سربزند و مرتب در مناطق عملیاتی بودند.

 

شهدای مدافع حرمی که سرشان بریده شده

شهدای مدافع حرمی که سرشان بریده شده

 

همچنین فرزند شهید عبدالله اسکندری توضیح می‌دهد: بعد از شهادت پدر پیکر ایشان به ما بازگردانده نشد. اما صحبت‌هایی بود که با مبادله اسیر، یا پرداخت هزینه‌ای بتوانیم پیکر پدر را بازپس بگیریم. اما ما به مادرمان گفتیم که مادر جان به کسانی که می‌خواهند پیکر پدر را بازگردانند، بگویید ما راضی نیستیم که یک ریالی از پول بیت‌المال صرف این گروه خبیث شود. حتی یک اسیر هم نباید آزاد شود. پدر رفته بود تا آنها را به درک واصل کند. ما برای آنچه در راه خدا داده‌ایم، توقعی نداریم و حاضر نیستیم که به ازای پیکر پدرمان ریالی از بیت‌المال هزینه شود. زیرا هر اقدامی کمک به آنها محسوب می‌شود.

نخستین دانشجوی ذبیح مدافع حرم

رضا اسماعیلی، جوان شهید و دانشجوی افغانستانی مدافع حرم بود که در مشهد ست داشت. رضا نایب قهرمان وزن ۵۵ کیلوگرم پرورش اندام استان خراسان رضوی بود و در دانشگاه فردوسی مشهد تحصیل می‌کرد. او به تازگی داماد شده بود. چند ماه پس از شهادت او فرزندش به دنیا آمد و اسمش را محمدرضا گذاشتند.

 

شهدای مدافع حرمی که داعش آنها را ذبح کرد + عکس

 

رضا در زمان مقابله با گروه تروریستی داعش همواره سربند یا علی ابن‌ ابیطالب» به پیشانی خود می‌بست و با همین سربند نیز به اسارت درآمد.‌ همرزمان رضا روایت ‌می‌کنند: وقتی حرامی‌ها به سراغش آمده بودند بیسیم را روشن کرده بودند تا ما را زجر دهند.

شهید اسماعیلی مدت‌ها پیش به عنوان مدافع حرم حضرت زینب(س) داوطلب اعزام به سوریه شد و به تیپ فاطمیون پیوست و بسیار سریع فنون رزم را آموخت. در باز پس‌گیری شهرک شیعه نشین زمانیه» واقع در غوطه‌شرقی از چنگال گروه‌های تکفیری که درگیری شدیدی رخ داد حضور داشت. در آن درگیری‌های در هر روز فقط چند ساعت آتش‌بس داعش در آن منطقه وجود داشت و در یکی از این آتش بس‌ها که رزمندگان فاطمیون متوجه حضور نداشتن یکی از نیروها شده بودند رضا برای جستجوی این همرزم به محل درگیری رفت.

او  در حین جستجو با نیروهای دشمن، درگیر و سپس زخمی ‎شد و متأسفانه به دلیل شدت مجروحیت توان بازگشت نداشت و اسیر آن‌ها شد. صبح روز یکشنبه ششم بهمن ماه ۱۳۹۲ رزمندگان مدافع حرم توانستند شهرک زمانیه را از دست تکفیری‌ها نجات بدهند برای همین و سریعاً منطقه را برای پیدا کردن نیروهای مفقود و شهید خود واکاوی کردند.

 

شهدای مدافع حرمی که داعش آنها را ذبح کرد + عکس

 

در جریان حضور مدافعان حرم در منطقه چند تروریست اسیر شدند. اما پیکر رضا اسماعیلی را درحالی یافتند که سری بر بدن نداشت و این موضوع همگان را به گریه انداخت. سر بریده رضا هیچگاه یافت نشد و پیکر او بدون سر در خاک آرام گرفت. پس از پایان درگیری٬ همرزمان او از انتشار تصویر سر بریده رضا درون جعبه‌ای به وسیله تروریست‌ها خبر دادند.

ایسنا





همانجا دکتر کلیز به حمید گفته بود: این سومین معجزه ای بود که من از ایرانیان در این بیمارستان دیده ام و همان جا مسلمان شد و تا زمانی که حمید زنده بود، دکتر کلیز با او در ارتباط بود و زمانی هم که شهید شد پیام تسلیت برای ما فرستاد.


حمید رضا مدنی قمصری
حمید رضا مدنی قمصری در کلام همسر شهید

اعظم صابری قمصری متولد اول خردا ماه سال 1344 در قمصر کاشان است. در سال 62 با شهید مدنی ازدواج کرده و ثمره این زندگی 9 ساله آنها دو فرزند به نام های "ریحانه" و "مهدی" است.

اعظم صابری قمصری از روزهای ازدواجش با حمید می گوید:

حمید پسر خاله من بود. او همبازی دوران شیرین کودکی ام بود.زمانی که به خواستگاری ام آمد،17 سال داشتم و حمید19 ساله بود.درست در شب سوم عید سال 62 بود که آنها با یک جعبه شیرینی و یک حلقه به خانه ما در قمصر آمدند.دو سه روزه همه مراسم انجام شد و ما به عقد هم در آمدیم ومن همراه خانواده حمید به تهران آمدم.

دقیقاً سه روز بعد از آغاز زندگی مشترکمان، حمید به جبهه رفت و بعد از بیست روز به مرخصی آمد.

شروع زندگی ما با جنگ همزمان شده بود و این شرایط 8 سال تمام ادامه داشت چرا که حمید تا سال آخر جنگ در جبهه ماند.

همسر شهید مدنی ادامه داد: روزهای سخت جنگ همین طورمی گذشت تا این که حمید در عملیات خیبر در طلائیه شیمیایی شد. زمانی که شیمیایی شده بود به ما خبر نداده بود.او به بیمارستان لبافی نژاد رفته بود و در آنجا سرپایی مداوا شده و دوباره به جبهه بازگشته بود.

ولی من بعد از مدتی فهمیدم که او شیمیایی شده ولی هرچه می گفتیم که به جبهه نرو! او با حرفهایش ما را قانع می کرد ومی گفت:

"ناموس من در خطر است و من باید بروم و از ناموسم دفاع کنم"

بعد از جنگ چگونه گذشت؟

جنگ تمام شد، حمید برگشت اما با تنی زخمی و خسته که دیگر روی آرامش را ندید.

مجروحیت حمید شدید تر شد، به طوری که به همراه چند جانبازان به آلمان اعزام شد و در آنجا تحت درمان قرارگرفت.

از آن زمان به بعد هر سال حمید را به خارج اعزام می کردند،اما هیچ تاثیرو بهبودی نداشت.

سال 69 حمید را به لندن اعزام کردند و آنقدر حال حمید بد بود که سه سال متوالی او را به لندن فرستادند، تا اینکه سال 71 حال حمید خیلی بد شد به طوری که دیگر شیمی درمانی هم اثر گذار نبود.

شب اولی که حمید شهید شد را هیچ وقت فراموش نمی کنم آن زمان مهدی 5 سال بیشترنداشت. اولین شبی بود که حمید دیگر کنار ما نبود مهدی از من پرسید:امشب بابا کجاست؟ گفتم: بابا رفت بیش فرشته ها. دوباره پرسید مامان اگه بابا حالش بدبشه و درد بکشه کی بهش دارو می ده؟ من هم گفتم: فرشته ها مراقب بابا هستند و بابا دیگه درد نداره و حالش خوب شده، حالا هم خوابیده. وقتی این رو به مهدی گفتم آرام گرفت و خوابید

"مسلمان شدن پزشک حمید"

همسرم در لندن که بود هر روز می بایست به او خون تزریق می کردند و هر بار به دکترش می گفت که؛ خون غیر مسلمان به من تزریق نکنید و آنقدر ایمانش قوی و اعتقاداتش بالا بود که هربار که می خواستند خون یک غیر مسلمان را به او تزریق کنند بدنش قبول نمی کرد و این مسئله پزشکان را به حیرت آورده بود. به طوری که دکتر "کلیز" پزشک حمید- زمانی بعد از چند بار آزمایش متوجه این مسئله شد، رفت و یک سیاه پوست مسلمان را آورد و خون او را به بدن حمید تزریق کرد و عجبا که بدنش خون او را قبول کرد.

همانجا دکتر کلیز به حمید گفته بود: این سومین معجزه ای بود که من از ایرانیان در این بیمارستان دیده ام و همان جا مسلمان شد و تا زمانی که حمید زنده بود، دکتر کلیز با او در ارتباط بود و زمانی هم که شهید شد پیام تسلیت برای ما فرستاد.

خانم صابری در ادامه گفت: سال 71 بسیار سال بدی بود، چرا که شیمی درمانی هم دیگر بی تاثیر بود و گاز شیمیایی خون حمید را آلوده و او به سرطان خون دچار شده بود.

آخرین باری که در لندن تحت نظر بود پزشکان به او گفته بودند که دیگر نمی توانیم کاری انجام دهیم و حمید هم از او خواسته بود که طوری شیمی درمانی کند که او به وطنش برسد و در وطنش شهید شود و همین طور هم شد وقتی حمید به تهران منتقل شد در بیمارستان بستری شد و چند روز بعد هم شهید شد.

اعظم صابری قمصری
آخرین روز زندگی حمید

همه دوستان و همرزمانش روزهای آخر به ملاقات حمید می آمدند.

روزآخر انگار می دانست که می خواهد برود، همه را دید ولی بعد از ظهر حالش خراب شد و دیگر اجازه ملاقات به کسی ندادند و او را به اتاق ایزوله بردند، حدود ساعت 8 بود که من کنار تختش رفتم. شروع کرد به حرف زدن . آخر شب که شد بعد از کلی حرف زدن گفت که چراغ را خاموش کن ولی من دوست نداشتم چراغ را خاموش کنم می خواستم بیشتر نگاهش کنم ولی حمید اصرار کرد و من چراغ را خاموش کردم سرم را کنار تخت گذاشتم و کمی چشمهایم را بستم .

کمی که گذشت پرسید: "من کجا هستم؟!" گفتم: حمید جان! تو در بیمارستانی. دوباره پرسید و سه بار این جمله را تکرار کرد و هر بار هم می گفت نه اینجا بیمارستان نیست. بعد ساکت شد من فکر کردم خوابش برد، تا اینکه ساعت حدود یک نیمه شب بود که پرستار آمد و به من گفت از اتاق بیرون برو و من تعجب کردم ولی از اتاق خارج شدم و دیدم همه دکتر ها به اتاق حمید می آیند.

خیلی ترسدیم تا اینکه دکترها آمدند و به من گفتند: "حمید شهید شده".

دیگر نمی دانستم چه باید بکنم حالم خیلی بد بود گیج و مبهوت شده بودم. از دکتر خواستم اجازه دهد من یکبار دیگر او را ببینم.

رفتم و یک دل سیر نگاهش کردم و بعد به عموی حمید زنگ زدم و خبر را دادم . تا اذان صبح همه فهمیدند و به بیمارستان آمدند.

ولی چون جمعه بود نتوانستیم مراسم خاکسپاری را انجام دهیم و روز شنبه ؛  درست 25 مهر ماه سال 71 حمید از کنار ما رفت و روزگار را برای ما سخت تر کرد.

شب اولی که حمید شهید شد را هیچ وقت فراموش نمی کنم آن زمان مهدی 5 سال بیشترنداشت. اولین شبی بود که حمید دیگر کنار ما نبود مهدی از من پرسید:امشب بابا کجاست؟ گفتم: بابا رفت بیش فرشته ها.

دوباره پرسید مامان اگه بابا حالش بدبشه و درد بکشه کی بهش دارو می ده؟ من هم گفتم: فرشته ها مراقب بابا هستند و بابا دیگه درد نداره و حالش خوب شده، حالا هم خوابیده. وقتی این رو به مهدی گفتم آرام گرفت و خوابید.

از دست دادن حمید ضربه بدی به خانواده کوچک ما زد و بچه ها سختی زیادی را تحمل کردند. چه زمانی که او در جبهه بود و چه زمانی که از جبهه برگشت آنها هیچ وقت در راحتی و آسایش پدر را ندیدند.

حالا هر وقت دلم برایش تنگ می شود به سر مزارش می روم و با او درد دل می کنم.همیشه با یادآوری خاطرات شیرین در کنار حمید آرامش می گیرم.

نایب امام زمان (عج) را در زمان خود دیدم و به او عشق ورزیدم و سخنش را به جان و دل خریدم.

دست نوشته‌ای از جانباز شهید مهندس حمیدرضا مدنی قمصری

جانباز  (ج- ا - ن - ب - ا - ز)

ج: جانم را او داد و سپس با فرمان او بود که روحی در کالبدم دمیده شد و در جهان هستی زندگی‌ام را شروع کردم.

ا: آفریننده‌ای مهربان که در تمام مراحل زندگی مرا امتحان‌های مختلف می‌کند.

ن: نایب امام زمان (عج) را در زمان خود دیدم و به او عشق ورزیدم و سخنش را به جان و دل خریدم.

ب: با فرمان خدایی و حکم ولایت فقیه به جهاد رفتم و خود را آماده رزم با کفار نمودم.

ا: آشنا بودم که در راه این جهاد باید سختی‌ها و مشکلات فراوانی را تحمل کنم تا بتوانم اسلام ناب محمدی را زنده کنیم.

ز: زحمات رهبرم را نمی‌گذارم از بین برود، تا پرچم اسلام ناب محمدی توسط حضرت مهدی (عج) در جهان به اهتزاز در آید.

آیا با این وجود که از بند بند (جانباز) این گونه گوهر می‌روید که هم از اطاعت الله و ولایت الله است، من باید در این مقطع کنونی اسوه مقاومت باشم؟! یا در این مکان و بلاد کفر تاثیرات فساد و فحشا و دیگر خرابی‌های جامعه غرب مرا در برگیرد و بس. باشد که به خود آییم و بدانیم که از کجا آمده‌ایم، در کجاییم،‌و به کجا خواهیم رفت و یاد شهیدانمان را زنده نگه داریم که گفتند: نماز اول وقت (جماعت بهتر است) قرآن بخوانید و زیارت عاشورا فراموش نشود».

باشد که به خود آییم و بدانیم که از کجا آمده‌ایم، در کجاییم،‌و به کجا خواهیم رفت و یاد شهیدانمان را زنده نگه داریم که گفتند: نماز اول وقت (جماعت بهتر است) قرآن بخوانید و زیارت عاشورا فراموش نشود».

و شما ای عزیزی که خود را خدمتگزار جانبازان می‌دانید، آیا در این مقطع فکر نموده‌اید که در برابر متواضع‌ترین فرد عالم هستی، ایستاده‌ای و در خدمت ایشان هستی و هر گونه خدمت به او حسنات بی‌شمار و هر گونه کوتاهی برای او، عذاب دوزخ را به همراه خواهد داشت.

من و شما از باب امر به معرف و نهی از منکر به خود آییم، تا خدای نخواسته مدیون خون شهدا و زجر و درد جانبازانمان نباشیم.

انشاء‌الله

حمیدرضا مدنی قمصری




دوم اسفندماه سال ۶۴ بود که سر حسن ترک» خم می‌شود روی سینه‌اش؛ صورتش سرخ می‌شود و گلوله تک‌تیرانداز دشمن سجده‌گاهش را می‌بوسد و وسط پیشانی‌اش مثل خورشید می‌درخشد.

فرآورری-بخش فرهنگ پایداری تبیان
شهادت مبارکت باشد!

لحظه بوسه تیر

محمد حمید زاده» که هنگام شهادت حسن ترک» با وی داخل سنگر بوده است، می‌گوید: سپیده صبح می‌زد. سرش را بالا آورد. کلاه‌خودش از سنگر بیرون زد. شروع کرد به تیراندازی. حدود سی متر با عراقی‌ها فاصله داشتیم. نگاهم کرد و گفت: خوب تیراندازی می‌کنم؟»

گفتم: مواظب باش! جایت را عوض کن. عراقی‌ها می‌خواهند پاتک بزنند.»

با همان لباس پاسداری‌اش خوابیده بود. صورتش سرخ و سفید بود. نمی‌دانم  چطور شد تا دیدمش گفتم: حسن جان! خوش به حالت مادر جان! به آرزویت رسیدی؟! مبارکت باشد

صدای تقه‌ای داخل سنگر پیچید. مثل صدای برخورد یک‌تکه سنگ با کلاه‌خود.  سرش خم شد روی سینه‌اش. نیم‌خیز شدم طرفش. سرش را بالا گرفتم؛ صورتش سرخ‌شده بود. گلوله تک‌تیرانداز دشمن به سجده‌گاهش خورده بود. وسط پیشانی‌اش مثل خورشید می‌درخشید.

به آرزویش رسید

اقدس صفرپور، مادر سردار شهید حسن ترک می‌گوید: فرزندم عاشق و شیفته  شهادت بود و هر بار که از جبهه حق علیه باطل به خانه بازمی‌گشت از من می‌خواست هنگام اقامه نماز برای شهادتش دعا کنم. هیچ‌وقت به خاطر شهادت فرزندم به خدا گلایه نکرده‌ام.

فرزندم علت تأخیر در شهادتش را ناراضی بودن من می‌پنداشت و آخرین باری  که برای مرخصی به همدان بازگشته بود از من خواست که برای شهادتش از ته قلب دعا کنم من نیز گفتم راضی‌ام به رضای خدا.

از من خواست وقتی خبر شهادتش را شنیدم همانند حضرت زینب (س) که در مصیبت از دست دادن برادر و ۷۲ تن از شهدای کربلای صبوری کرد، تحمل داشته باشم.

ادامه مطلب



مدافع حرم ، شهید مدافع حرم
پیکر مطهر شهید مدافع حرم رضا اسماعیلی درحالی پیدا شد که سری بر بدن نداشت، مادرش می گوید تا تلویزیون را روشن کردم، صحنه سر بریده رضا را در جعبه نشان می داد که داعشی ها بعد از شهادتش پخش کرده بودند.
تاریخ انتشار : 1 مرداد 1396

بدن بی سر مدافع حرم به آغوش مادر بازگشت

مشهد، محله مهرآباد، کوی عبادت هجده؛ خانه ای کوچک انتهای کوچه انتظارمان را می کشد. خانه ای که حالا نه تنها در محله مهرآباد که در کل شهر خیلی ها می شناسندش؛ آوازه اش حتی به گوش غریبه ها هم رسیده و خیلی ها پرسان پرسان سراغش را می گیرند، تا برسند پشت در و چند دقیقه با بزرگتر این خانه همکلام شوند و از او بخواهند برایشان دعاکند. بزرگتر این خانه، شهربانو سابقی فضلی است؛ هم مادر شهید است، هم خواهر شهید. برادرش غلامعلی ، 35 سال پیش در آزادسازی پل خرمشهر آسمانی شده و تنها پسرش، رضا اسماعیلی دوسال و پنج ماه پیش در شهرک زمانیه؛ یک جایی در خاک سوریه، دورتر از ایران پرکشیده سمت آسمان.

مدافع حرم

مدافع حرم
 

مادر مدافع حرم

 

شهربانو سابقی فضلی مادر شهید است؛ ایرانی است، همسرش را 13 سال پیش از دست داده و در این سال ها برای دو فرزندش هم مادر بوده هم پدر. روبه رویش که می نشینیم ، می بینیم مثل خیلی از مادران شهدا، هم یک دل بزرگ دارد و هم یک ایمان محکم، آنقدر که طاقت آورده این همه مدت، دوری تنها پسرش را.فرزندی که اولین ذبیح فاطمیون» لقب گرفته است؛ بله.درست حدس زدید.رضا جوانی است که بدون سر به آغوش مادر بازگشته؛ سرش، به دست نیروهای جلاد تکفیری مظلومانه از بدن جدا شده تا پیکر رضا ، بدون سر برگردد و بشود یکی از گل های خوشبوی بهشت رضای مشهد.

خانم سابقی فضلی ، فکر می کنید چرا رضا راه شهدا را انتخاب کرد؟
شهادت در خانواده ما موروثی است؛ برادر من 30 ساله بود که در عملیات آزادسازی پل خرمشهر شهید شد، دوتا خاله هم دارم که هر کدام یک شهید تقدیم کشورکرده اند. رضا هم همان راه را رفت.
 

شهید مدافع حرم

 

شهید مدافع حرم

 
 

پدر رضا مهاجر بود؟

بله همسرم ، با اینکه اهل افغانستان بود اما در همین مشهد به دنیا آمده بود، هردو فرزند من هم همینجا به دنیا آمدند، آقا رضا بچه اولم بود که 26 مهر 71 به دنیا آمد. خیلی هم پرشروشور بود، حتی دیپلمش را نگرفت، اینکه در اینترنت نوشته اند دانشجوی دانشگاه فردوسی مشهد بوده درست نیست. اینکه نوشته اند سنی بوده، درست نیست رضا شیعه بود.

خودتان اهل کجا هستید؟

اهل شهرستان شیروان.

رضا از کی مطرح کرد که می خواهد مدافع حرم بشود؟
تقریبا 4 سال پیش بود ، اوائل سال 92، آن موقع هنوز بحث مدافعان حرم اینقدر مطرح نبود، رضا هم جزو اولین گروه اعزامی فاطمیون به سوریه بود. آن موقع اولین گروه، 22 نفر بودند که دور هم جمع شدند به فرماندهی شهید علیرضا توسلی زاده که به ابوحامد معروف بود، تیپ فاطمیون را تشکیل دادند.رضا و دامادم جواد خاوری آن موقع عضو همین گروه شدند و همگی با هم رفتند تهران و از آنجا اعزام شدند به سوریه. دوماه سوریه بودند بعد برگشتند ایران. دامادم درهمان ماموریت اول جانباز شد و دیگرنتوانست برود و الان اولین جانباز فاطمیون است. اما رضا تا دوسال مدام می رفت سوریه و برمی گشت.
 

شهید مدافع حرم

 

چند ساله بود که رفت؟

اولین بار که اعزام شد 19 ساله بود. وقتی شهید شد 21 ساله بود.

با رفتنش مخالفت نکردید؟
نه.دیدم میلش به رفتن است، دلش آنجاست. فقط یک بار برگشتم گفتم نمی شود نروی؟گفت مادر تو خودت خواهر شهیدی، چطور چنین چیزی از من می خواهی؟ همانجا دهانم بسته شد. دیگر چیزی نگفتم.
 

سر بریده مدافع حرم

 

چند بار اعزام شد؟

خیلی.حسابش دستم نیست.هر دفعه که می رفت، بسته به مدت ماموریتش 45 تا 50 روز می ماند بعد برمی گشت ایران. 15 روز خانه بود بعد دوباره اعزام می شد.

اصلا از شهادت حرف می زد؟

زیاد. عکس هایش را قاب کرده بود زده بود روی دیوار می گفت، اگر من شهید شدم همه می گویند چه شهید خوش تیپی. می گفت وقتی من بروم شهید بشوم، تو افتخار می کنی که مادر شهید رضا اسماعیلی هستی. حتی یادم است یک بار که مرخصی آمده بود، یکی از همرزمانش که خیلی خیلی با هم نزدیک بودند- شهید غلامرضا محمدی- درسوریه شهید شد، الان هم جاویدالاثر است، خبر شهادت ایشان در اینترنت پخش شد و آقا رضا هم دید و خیلی ناراحت شد، انگار که از رفیقش جا مانده باشد، تنها مانده باشد، همان موقع بود که گفت من هم این دفعه بروم شهید می شوم.

شما چیزی نگفتید؟

اتفاقا آن موقع تازه فهمیده بودیم رضا دارد پدر می شود، خیلی ها به او گفتند که تو اگر رسالتی هم داشتی ، وظیفه ای هم داشتی تا حالا انجام دادی، دیگر سوریه نرو.داری پدرمی شوی. اما رضا طاقت نیاورد. انگار جوری شده بود که دیگر اصلا نمی توانست اینجا دوام بیاورد. در آن چند روزی هم که به مرخصی برمی گشت مدام دلش هوای سوریه را داشت.

می دانستید درسوریه چه مسئولیتی دارد؟
رضا فرمانده اطلاعات عملیات فاطمیون بود.
 

مدال های مدافع حرم

 

با او در تماس بودید؟

خیلی زیادچون همیشه بیسیم دستش بود، مدام با ما تماس می گرفت. هروقت می خواست ماموریت طولانی برود به ما می گفت که مثلا یک هفته در دسترس نیستم نگران نشوید. اما این دفعه آخری که شهید شد، ما چند روز از اوبی خبر بودیم و چون نگفته بود ماموریت می رود خیلی نگران شدیم.

چرا نگفته بود؟

رضا اصلا در ماموریت نبود که شهید شد،بعد از شهادت رضا ، دوستانش به ما گفتند که او به دنبال یکی از نیروهای جوانی که تازه به سوریه اعزام شده بود رفته بود و هر دو اسیر داعشی ها شده بودند.

در کدام منطقه؟ بیشتر توضیح می دهید؟
تا جایی که به من گفته اند ، رضا در شهرک زمانیه شهید شده، این شهرک یکی از منطقه های شیعه نشین سوریه است. در این منطقه شب ها تکفیری ها پیشروی می کردند ،به همین دلیل شیعه ها تمام چراغ ها را خاموش می کردند تا هیچ نوری نباشد . بعد در یکی از همین شب ها که تاریکی مطلق بوده، شهید مجتبی واعظی یکی از نیروهای جوانی که تازه به سوریه اعزام شده بوده و حالا هم جاویدالاثر است، برای رساندن یک پیام از خیبر 8 به خیبر 9 اعزام می شود، اما چون فاصله شان ازمنطقه دشمن خیلی کم بوده، به خاطر تاریکی هوا از خیبر 9 رد می شود، رضا این صحنه را می بیند و خودش دنبالش می رود تا او را برگرداند. هرچقدر هم که دوستانش می گویند نرو خطرناک است، تو هم اسیر می شوی گوش نمی کند. بعد انگار هر دو وارد منطقه داعشی ها می شوند. رضا تا جایی که مهمات داشته از خودش دفاع می کند، بعد که مهماتش تمام می شوند اسیر می شود. انگار داعشی ها از روی عمد بیسیم رضا را روشن می گذارند که دوستانش صدایش را بشنوند و بترسند، بعد اول مجتبی واعظی را شکنجه و شهید می کنند و بعد می آیند سراغ رضا. فقط چون فهمیده بودند که رضا فرمانده اطلاعات عملیات فاطمیون است، چند بار از او می پرسند که برای چه اینجا آمدی؟ رضا هم می گوید:به خاطر حضرت زینب (س) آنها هم می گویند، اگر به مقدساتی که به آنها معتقدی پشت بکنی ، ما تو را آزاد می کنیم . اما رضا می گوید من به خاطر حضرت زینب(س) آمده ام سرم را هم بدهم؛ محال است به اعتقاداتم پشت کنم. بعد هم داعشی ها، درحالی که رضا مدام یا علی، یا زینب می گفته او را شهید می کنند. ذبح می کنند. همرزمان رضا که صدای او را می شنوند ، طاقت نمی آورند، یک گروه تشکیل می دهند و می روند شهرک زمانیه را پس می گیرند، پیکر رضا را هم پیدا می کنند اما انگار داعشی ها که فهمیده بودند او فرمانده است، سرش را بعنوان جایزه موقع عقب نشینی با خودشان برده بودند.بعدها عکس سر رضا را منتشر کردند.
 
 
 

و رضا شد اولین ذبیح فاطمیون؟

( گریه می کند.) بله. نحوه شهادت رضا نه فقط برای ما که خانواده اش هستیم، نه فقط برای من که مادرش هستم، برای همه شوکه کننده است. تا مدت ها من اصلا نمی توانستم به چگونگی این موضوع فکر کنم.

شما کی از شهادت او باخبر شدید؟

ما تقریبا 10 روز از رضا بی خبر بودیم. نگران هم شده بودیم، اما فکر نمی کردیم شهید شده باشد، با خودمان می گفتیم شاید زخمی شده، چون قبلا هم دوسه بار مجروح شده بود و آن مدتی که در بیمارستان حلب بستری بود ما از او بی خبر بودیم. درآن روزهایی که ما از رضا بی خبربودیم، خبر شهادتش در اینترنت پخش شده بود، در محله مهرآباد کسی نمانده بود که این را نشنیده باشد، حتی فامیل هایمان هم می دانستند،اماکسی جرات نمی کرد به ما خبر بدهد. فقط همه تماس می گرفتند و می گفتند حال رضا چطور است؟ از رضا خبر دارید؟که این تماس ها بیشتر مارا نگران می کرد. تا اینکه یک شب خواهرم آمد و مقدمه چینی کرد و از لابلای حرفهایش من فهمیدم رضا شهید شده.آن موقع حتی دامادم هم از شهادت رضا خبر داشت اما به ماکسی چیزی نمی گفت.

رضا چه تاریخی شهید شد؟

هشتم بهمن 1393، فرزندش هم مدت کوتاهی بعد از شهادتش به دنیا آمد. بعدها دوستانش گفتند که آن موقع که رضا اعزام شده بود، چون هنوز جنسیت و اسم فرزندش معلوم نبوده، به او می گفتند ابو سه نقطه! ما اسم پسرش را به وصیت خود رضا، محمدرضا گذاشتیم.

فکر می کنید چه انگیزه ای باعث شد رضا مدافع حرم بشود؟ درباره مدافعان حرم متاسفانه شایعاتی هست که درست نیست.

هیچ انگیزه ای جز ایمان و عشق به اهل بیت نبود. این را واقعا ازته دل می گویم. رضا یک جوان امروزی بود، عاشق سرعت، موتورسواری، بدنسازی. دوبار قهرمان استان خراسان رضوی در رشته زیبایی ا ندام در وزن 55 کیلوگرم شده بود. به زیبایی اندام و شیک پوشی خیلی اهمیت می داد. همیشه می گویند دخترها خیلی وسواس دارند موقع مهمانی رفتن و حاضر شدن، رضا دوبرابر دخترها وسواس داشت. همیشه ما منتظرش می ایستادیم تا او حاضر بشود. حالا ببینید همین آدم از همه این مشغولیات دل می کند و می رود سوریه. انگیز ه اش جز ایمان و عشق به اهل بیت چه چیز دیگری می تواند باشد. مخصوصا دفعه اولی که اولین گروه فاطمیون اعزام شدند به سوریه، اصلا نمی دانستند که چه چیزی درانتظارشان است، نمی دانستند آنجا چه خبر است، مهمات تا این اندازه که الان هست، نداشتند، حتی غذا و خوردوخوراک شان هم درست نبود، اینها از همان اول فقط و فقط به عشق اهل بیت رفتند، بعد هم که پایشان به سوریه رسید و حال و هوای آنجا و غربت و تنهایی حضرت زینب(س) را دیدند، ماندگار شدند.دراصل هدفشان را آنجا پیدا کردند، فهمیدند دفاع از حرم، چه صفایی داردرضا هم در آن دوسالی که اعزام می شد، هروقت رفت نه به خاطر پول بود،نه فرار ازمشکلات زندگی و . فقط و فقط به خاطر اعتقاداتش بود.

شما کی از نحوه شهادت رضا باخبر شدید؟

چهلمین روز بعد از خاکسپاری اش بود. وقتی پیکر رضا برگشت ما نمی دانستیم که سر ندارد، کفنش را هم به خاطر شلوغی جمعیت و .باز نکردند. اما وقتی مراسم چهلم سر مزارش برگزار می شد، اعلام کردند که این شهید بی سر برگشته.من همانجا اولین بار شنیدم و از حال رفتم.من را بردند بیمارستان. بعد هم دریکی از شبکه های تلویزیون فکر می کنم شبکه افق بود که درباره مدافعان حرم گزارش پخش می کردند، یک مستند برای رضا ساخته بودند، اقوام به من زنگ زدند که زندگی رضا ازتلویزیون پخش می شود. من تا تلویزیون را روشن کردم، صحنه سر بریده رضا را در جعبه نشان می داد که داعشی ها بعد از شهادتش پخش کرده بودند، این را که دیدم دوباره از حال رفتم. یادم است همیشه خواهرش می گفت رضا از شهادت نمی ترسی؟ رضا هم می گفت:نه.فقط نگران یک چیز هستم، در اینترنت دیده ام که این داعشی ها سر مسلمان ها را از تن شان جدا می کنند، فکر می کنم چقدر سخت است، چقدر دردناک است. اینها یک ذره انسانیت ندارند که اینطورمی کنند؟! همیشه می گفت:دعا کنید من اسیر نشوم. بعد که نحوه شهادتش را شنیدم خیلی ناراحت شدم، تا یک مدتی ازنظر روحی بهم ریخته بودم تا اینکه یکی از همرزمانش از سوریه به خانه ما آمد و حرفی زد که آرام شدم.

چه گفت؟

گفت که رضا شب قبل از شهادتش یک خوابی دیده بود و همه را بیدار کرده بود. گفته بود بیدار شوید، بیدارشوید من می خواهم شهید بشوم. دوستانش گفته بودند که حالا نصف شبی چه وقت این کارهاست؟! کو شهادت؟ گفته بود من خواب دیدم امام حسین(ع) به خوابم آمد و گفت رضا تو شهید می شوی، اگر سرت را بریدند، نترس ، درد ندارد. وقتی من این را شنیدم واقعا آرام شدم. تسلی پیدا کردم.مطمئنم که خود امام حسین(ع) در آن لحظه هوای پسرم را داشته.

بعنوان یک مادر شهید چه آرزویی دارید؟

آرزویم فقط یک دیدار خصوصی با حضرت آقاست، دوست دارم حضرت آقا نوه ام رادرآغوش بگیرد، چون این بچه هیچوقت گرمای آغوش پدر را حس نکرده. حتی یکبار شنیدم ایشان قرار است به خانه ما بیاید، هنوز هم چشم انتظار ایشان هستم. پسر من به حضرت آقا خیلی ارادت داشت، حتی وقتی می خواست برود سوریه، یکی از عکس های آقا را هم با خودش برده بود، وقتی هم که پیکرش برگشت، این عکس توی جیب لباسش بود، الان هم من این عکس را توی کیف پولم همه جا می برم.این عکس کنار عکس رضا همیشه با من است

تا حالا با حضرت آقا ملاقات نداشته اید؟

یک بار در یک دیدار عمومی با ایشان حضور داشتم. عید سال 95 بود، من تازه عمل دیسک کمر کرده بودم و با عصا رفتم حالم اصلا خوب نبود، حضرت آقا عکس رضا را امضا کردند، یک قرآن هم به ماهدیه دادند اما من اصلا حالم خوب نبود، نتوانستم با آقا صحبت کنم و حسرت این دیدار به دلم ماند.


اگر ن حماسة جنگ را نمی­ سرودند و در خانه ­ها جنگ را یک ارزش تلقی نمی­­ کردند، مردان اراده و انگیزة رفتن به جنگ را پیدا نمی­ کردند و خیل عظیم بسیجی ­ها به سمت جبهه روانه نمی­ شد.(رهبر معظم انقلاب)

چکیده مطلب:

- اگر ن حماسة جنگ را نمی­ سرودند و در خانه ­ها جنگ را یک ارزش تلقی نمی­­ کردند، مردان اراده و انگیزة رفتن به جنگ را پیدا نمی­ کردند و خیل عظیم بسیجی ­ها به سمت جبهه روانه نمی­ شد.(رهبر معظم انقلاب)

-ن مستقیم و غیر مستقیم  در نقش های امدادی ، رزمی دفاعی، پشتیبانی، فرهنگی تبلیغی و. یاور و مشوق مردان در دوران دفاع مقدس و نیز راویان صادق دلاوری های ن و مردان آن دوران بوده اند.

- در طول۸ سال دفاع مقدس۲۲ هزار و  808 امدادگر و۲ هزار و 276 پزشک زن به جبهه‌ها اعزام شدند.

-در برخی منابع از رقم 171 اسیر زن در طول جنگ هشت ساله گفته شده است.

-ن قهرمان ایران ۶ هزار و ۴۲۸ نفر شهیده در طول سال های دفاع مقدس تقدیم اسلام کردند که بیشتر آنها در بمباران و موشک باران شهرها به شهادت رسیده‌اند و 500 نفر از این افراد، رزمنده بودند.

-تعداد کل جانبازان زن ۵ هزار و ۷۳۵ نفر است که از این تعداد ۳ هزار و 75 نفر بالای ۲۵درصد جانبازی دارند.

-تعهد،پشتکار، ایثار و مقاومت ن در دفاع مقدس به پشتوانه تحول فکری و روحی ناشی از آموزه ­های اسلام ، انقلاب، امام و رهبری  بوده است.

پژوهش خبری صدا وسیما: انقلاب اسلامی ایران الگوی نوینی از زن براساس آموزه‌های اسلامی ارائه کرده است که در آن بانوان در منزل و خارج از آن به عنوان انسان‌هایی تاثیرگذار مطرح هستند. انقلاب اسلامی براساس دیدگاه‌های امام راحل و با تاسی به تعالیم اسلام زمینه رشد و بروز قابلیت‌ها و توانایی‌های ن را بیش از پیش فراهم آورد. ن ایران به واسطه تحولات روحی و فکری مهمی که در پرتو انقلاب اسلامی در آنها به وجود آمد، به رشد و شکوفایی خاصی دست یافتند و پس از پیروزی انقلاب اسلامی همواره شاهد حضور آنان در عرصه‌ها و گذرگاه های مختلف بوده­ایم. یکی از این عرصه ها که به فاصله کوتاهی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به نوعی به کشور تحمیل شد جنگ 8 ساله بود که به گواه تاریخ شاهد نقش آفرینی موثر، مستمر، مستقیم و غیرمستقیم ن در کنار مردان در آن دوران هستیم. این گزارش در آستانه چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی مروری دارد بر نقش ن در دوران دفاع مقدس.

نقش ن در دوران دفاع مقدس

یکی از عرصه ­هایی که ن به خوبی در آن نقش خود را ایفا نمودند، حضور در دوران دفاع مقدس است. با شروع جنگ تحمیلی در 31 شهریور 1359 ن به عنوان بخش قابل توجهی از جمعیت کشور، وظیفه خود را برای حفظ میهن از دشمن به نحو مطلوب انجام دادند و با توجه به شرایط موجود به ایفای نقش خود پرداختند. اینان سربازان گمنامی بودند که بار سنگین تدارکات جبهه جنگ و برخی وظایف دیگر را بردوش می­ کشیدند. هجوم یک باره دشمن به مناطق مرزی و هم چنین بمباران های هوایی به شهرها ایجاب می نمود که ن به صورت مستقیم در مناطق جنگی حضور پیداکنند.


سید محمدحسین میردوستی شهید مدافع حرم است و در سوریه به شهادت رسید. او اعتقاد داشت که اگر در جبهه مقاومت نجنگد ممکن است صدها کودک بی‌گناه یتیم و آواره شوند و خانواده‌های مظلوم بسیاری بی‌سرپرست شوند.

  •  

دعایی که رمز شهادت شهید مدافع حرم شد

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا, همزمان با سالروز ولادت امام علی‌بن‌موسی‌الرضا(علیه‌السلام) جمعی از خادمیاران آستان قدس رضوی منطقه 14 تهران به دیدار خانواده شهید مدافع حرم سید محمدحسین میردوستی رفتند. پدر شهید میردوستی در این دیدار ضمن تشکر از خادمان آستان قدس رضوی برای حضورشان در منزل شهید که عطر و بوی آستان امام رضا(علیه‌اسلام) را با خود آوردند,درباره ویژگی‌های فرزندش گفت که شهید یکی از مواردی که نسبت به آن اهمیت داشت نامش بود و همیشه می گفت من را به نام کامل آقا سید محمدحسین صدا کنید و به این موضوع از کودکی تاکید داشت. نام پرسم, هم نام پدربزرگش بود که  فرد وارسته بود و 98 سال عمر کرد و نماز شب و صبحش بهم متصل بود. محمدحسین از کودکی به مسائل دینی تأکید داشت و می‌گفت "آقاجان باید در زمان مراسمات اماکن مذهبی باشیم."

او به خاطره‌ای از کودکی فرزندش اشاره کرد و گفت که روزی به زیارت امامزاده‌ای در سرخه حصار رفتیم که ایشان با چهار نسب به امام سجاد(علیه‌السلام) می‌رسید, محمدحسین به من گفت "پدر اگر ما بمیریم امام زاده می شویم؟" من از این حرف او متعجب شدم اما چندین سال بعد از این حرف این اتفاق رقم خورد که شهید شود و فرموده امام خمینی(رحمه‌الله‌علیه) به امامزاده عشق تبدیل شود.

پدر شهید میردوستی برنامه‌ریزی در زندگی را از ویژگی‌های فرزندش بشمرد و گفت که همین که تحصیلاتش تمام شد, مشغول به کار شد, سپس ازدواج کرد و صاحب بچه شد و پس از آن نیز صاحب منزل شد و هر آن چیزی که هر جوانی به آن در دنیا آرزو داشت, رسید.

بیشتر بخوانید
  • روایت مادر شهید مدافع حرم از فرزندی که رفتارش شهادتش را در تاسوعا رقم زد

او ولایتمداری را از دیگر ویژگی‌های فرزندش برشمرد و عنوان کرد که بود با توجه به اینکه هم دایی و عمویش شهید بودند اما خودش مسیر ولایت را پیدا کرد و در آن قدم گذاشت. در زمان فتنه 88 محمدحسین دبیرستانی بود که یک روز آمد و گفت "آقاجان من رو به بسیج معرفی کن " من گفتم "کسانی هستند که بخواهند برای مقابله با آشوبگران بروند و نیازی به حضور تو نیست اما محمدحسین جوابی به من داد و من را کاملا قانع کرد؛ گفت که "الان بحث ولایت است و من باید مدافع ولایت باشم" و رفت.

پدر شهید میردوستی بیان کرد که محمدحسین فراتر از جامعه فکر می‌کرد و بصیرتی فرای دیگران داشت. زمانی که موضوع سوریه و عراق پیش آمد و خیلی مشتاق بود تا برود, در همان حین مأموریتی برای شمالغرب پیش آمد و قبل از آن دستش شکسته بود, زمانی که متوجه شد باید به مأموریت برود, گچ دستش را زودتر از موعد باز کرد و گفت که اگر بدانند دست من شکسته است نمی‌توانم مأموریت شمالغرب و بعد از آن سوریه را بروم.

او ادامه داد: چون قرار بود محمدحسین به سوریه برود جشن تولد فرزندش محمدیاسا را برای اولین و آخرین بار یکماه زودتر گرفت, موقع شام بود که تصاویر یمن  از تلویزیون پخش شد, او بسیار متأثر شد و گفت "زنده بودن آدم حرام است که کشته شدن  زن و کودک مسلمان بی‌گناه را ببیند  و زنده بماند, اگر من بروم یک محمدیاسا یتیم می شود ولی اگر نروم هزاران کودک دیگر یتیم می شود."

پدر شهید میردوستی گفت که محمدحسین خیلی آرزوی شهادت داشت و شب قبل از شهادتش در جمعی که بچه‌ها بودند  می‌رود و می‌گوید "برای شهید فرداتان جا ندارید؟" بچه ها به او می‌گویند" چه آرزویی داری؟" محمدحسین می‌گوید که " دیگر هیچ آرزویی جز شهادت ندارم".

در ادامه مادر شهید میردوستی قرائت زیارت عاشورا را از جمله اعمال پسرش از کودکی عنوان کرد و گفت که محمد حسین زیارت عاشورا را زیاد می‌خواند و قرائت آن را از کودکی ترک نمی‌کرد و در کودکی سر خواندن زیارت عاشورا بعد از نماز جماعت به امامت پدرش ش دعوا می‌کرد. از او می پرسیدم که "محمد حسین چرا زیارت عاشورا می‌خوانی؟ در جوابم گفت که "هرکس زیارت عاشورا بخواند شهید می‌شود!" من گفتم "باب شهادت دیگر بسته شده چجوری شهید می‌شوی؟" گفت که " بالاخره شهید می‌شوم" وقتی در روز  عاشورا خبر شهادتش را به‌من دادند, به یاد حرفش افتادم که گفت شهید می‌شوم.او غرق زیارت عاشورا بود و همان در زیارت عاشورا حاجتش را گرفت.

مادر شهید میردوستی با انتقاد از کسانی که می‌گویند بچه‌تان را به کشتن دادید و پول گرفتید, گفت که پسرم با تمام آرزوهایی که داشت از روی ناچاری و بی‌پولی نرفت بلکه داوطلبانه و از روی عشق و علاقه رفت و اینکه می‌گویند آنها بی سواد بودند, اصلا اینطورنبود.

او گفت که وقتی محمدحسین در سوریه بود, همرزمانش تعریف می‌کردند که وقتی به منازلی که تازه از وجود تروریست‌ها پاکسازی شده بود, می رفتیم محمدحسین وقتی لباس کودکان را می دید آنها را می‌بویید و گریه می کرد و می‌گفت" بمیریم برای شمایی که آواره شده‌اید و معلوم نیست الان کجا هستید؟". پسرم چون تکاور بود هیچ کسی یارای مقابله رودرو را با آن  را نداشت و با تیر تک تیرانداز شهید شد و تیر به شاهرگش اصابت کرد و دو دست پسرم قطع شد.

مادر شهید میردوستی با بیان اینکه همه ما بیمه شهدا هستیم گفت که فرزندم 24 ساله شهید شد, گاهی حرف های مردم دلهای ما را می سوزاند اما ما از این مسیری که پسرم رفت, راضی هستیم.

انتهای پیام/

 

 

 

 
با برادران مهندسی سپاه و جهاد به آن منطقه رفتیم، عده‌ای می‌گفتند سه ماه طول می‌کشد تا با فعالیت‌های مهندسی و خاک‌برداری این تنگه باز شود ولی ظرف یک ماه باید تنگ را باز می‌کردیم.
 
 
زمان تقریبی مطالعه : 1 دقیقه
 
شهید احمد کاظمی
جملات بالا بخشی از روایت سرلشکر پاسدار محسن رضایی در رابطه با شهید احمد کاظمی است. محسن رضایی که فرمانده وقت سپاه در دوران دفاع مقدس است توضیح می دهد: در عملیات فتح‌المبین نیروهای سپاه و ارتش را در چهار محور و تحت امر چهار قرارگاه سازمان‌دهی کردیم، تیپ ۸ نجف اشرف به فرماندهی احمد کاظمی را به قرارگاه فتح به فرماندهی برادر رشید واگذار کردیم و باز شدن تنگه ذلیجان» و عبور نیروها از آن تنگه و محاصره دشمن در تنگه رقابیه» را بر عهده احمد کاظمی سپردیم.

با برادران مهندسی سپاه و جهاد به آن منطقه رفتیم، عده‌ای می‌گفتند سه ماه طول می‌کشد تا با فعالیت‌های مهندسی و خاک‌برداری این تنگه باز شود ولی ظرف یک ماه باید تنگ را باز می‌کردیم. پس‌ازآنکه احمد کاظمی مسئولیت آن محور را بر عهده گرفت عامل مهمی برای تشویق مهندسین سپاه و جهاد سازندگی شد و در کمتر از دو ماه تنگه برای عبور نیروها و خودرو آماده شد.

در عملیات فتح المبین، احمد کاظمی، تیپ ۸ نجف را با کمک شهید مهدی باکری از همین تنگه عبور داد و تقریبا بیش از ۲۰ کیلومتر نیروها را از رمل‌های پشت ارتفاعات میشداغ عبور داد و از پشت سر، نیروهای دشمن را در تنگه رقابیه به محاصره درآوردند و تنگه رقابیه را که یکی از دروازه‌های عملیات فتح المبین محسوب می‌شد، باز کردند. وقتی پس از عملیات به او گفتم: احمد، تو برای باز کردن تنگه زحمت زیادی کشیدی»، در پاسخ گفت: ذلیجان را خدا شکافت.»
 
این مطلب برگرفته از کتاب فرماندهان دفاع مقدس: شهید احمد کاظمی (مجموعه مقالات، سخنرانی‌ها و گفت‌وگوها)، به اهتمام سعید سرمدی/، انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس است.

 

فراخوان دومین جشنواره فعالان دفاع مقدس و مقاومت در فضای مجازی منتشر شد.

با اعلام دبیرخانه دومین جشنواره فعالان دفاع مقدس و مقاومت در فضای مجازی، فراخوان این جشنواره که با امکان ثبت‌نام در سایت جشنواره فراهم خواهد بود، به شرح ذیل می­باشد:

بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس با همکاری نخبگان جوان، فعالان مردمی، مراکز فرهنگی، دانشگاه ها،  و نهادهای لشکری و کشوری دومین جشنواره فعالان دفاع مقدس و مقاومت در فضای مجازی را با هدف تبیین، انعکاس و ترویج ارزش‌ها و فرهنگ غنی دفاع مقدس و مقاومت در فضای مجازی و به منظور تقدیر از آثار برگزیده‌ی فعالان این حوزه در قالب بخش­های زیر برگزار می­کند:

  1. پایگاه‌های اطلاع‌رسانی و خبری
  2. پیام‌رسان‌ها و شبکه‌های اجتماعی
  3. نرم‌افزارهای کاربردی
  4. هنرها و سرگرمی­های دیجیتال
  5. بخش آزاد

بدین وسیله از کلیه علاقه­مندان فعال در فضای مجازی دعوت می­شود جهت کسب اطلاعات بیشتر و ثبت آثار خود به پایگاه اینترنتی دبیرخانه جشنواره به نشانی

www.defafestival.com مراجعه کنند.

مهلت ارسال آثار پایان بهمن 1398 می­باشد.


 

 

مدافع حرم ، شهید مدافع حرم

پیکر مطهر شهید مدافع حرم رضا اسماعیلی درحالی پیدا شد که سری بر بدن نداشت، مادرش می گوید تا تلویزیون را روشن کردم، صحنه سر بریده رضا را در جعبه نشان می داد که داعشی ها بعد از شهادتش پخش کرده بودند.
تاریخ انتشار : 1 مرداد 1396

بدن بی سر مدافع حرم به آغوش مادر بازگشت

مشهد، محله مهرآباد، کوی عبادت هجده؛ خانه ای کوچک انتهای کوچه انتظارمان را می کشد. خانه ای که حالا نه تنها در محله مهرآباد که در کل شهر خیلی ها می شناسندش؛ آوازه اش حتی به گوش غریبه ها هم رسیده و خیلی ها پرسان پرسان سراغش را می گیرند، تا برسند پشت در و چند دقیقه با بزرگتر این خانه همکلام شوند و از او بخواهند برایشان دعاکند. بزرگتر این خانه، شهربانو سابقی فضلی است؛ هم مادر شهید است، هم خواهر شهید. برادرش غلامعلی ، 35 سال پیش در آزادسازی پل خرمشهر آسمانی شده و تنها پسرش، رضا اسماعیلی دوسال و پنج ماه پیش در شهرک زمانیه؛ یک جایی در خاک سوریه، دورتر از ایران پرکشیده سمت آسمان.

مدافع حرم

مدافع حرم
 
مادر مدافع حرم
 


شهربانو سابقی فضلی مادر شهید است؛ ایرانی است، همسرش را 13 سال پیش از دست داده و در این سال ها برای دو فرزندش هم مادر بوده هم پدر. روبه رویش که می نشینیم ، می بینیم مثل خیلی از مادران شهدا، هم یک دل بزرگ دارد و هم یک ایمان محکم، آنقدر که طاقت آورده این همه مدت، دوری تنها پسرش را.فرزندی که اولین ذبیح فاطمیون» لقب گرفته است؛ بله.درست حدس زدید.رضا جوانی است که بدون سر به آغوش مادر بازگشته؛ سرش، به دست نیروهای جلاد تکفیری مظلومانه از بدن جدا شده تا پیکر رضا ، بدون سر برگردد و بشود یکی از گل های خوشبوی بهشت رضای مشهد.

خانم سابقی فضلی ، فکر می کنید چرا رضا راه شهدا را انتخاب کرد؟

شهادت در خانواده ما موروثی است؛ برادر من 30 ساله بود که در عملیات آزادسازی پل خرمشهر شهید شد، دوتا خاله هم دارم که هر کدام یک شهید تقدیم کشورکرده اند. رضا هم همان راه را رفت.
 
شهید مدافع حرم
 
شهید مدافع حرم
 
 


پدر رضا مهاجر بود؟

بله همسرم ، با اینکه اهل افغانستان بود اما در همین مشهد به دنیا آمده بود، هردو فرزند من هم همینجا به دنیا آمدند، آقا رضا بچه اولم بود که 26 مهر 71 به دنیا آمد. خیلی هم پرشروشور بود، حتی دیپلمش را نگرفت، اینکه در اینترنت نوشته اند دانشجوی دانشگاه فردوسی مشهد بوده درست نیست. اینکه نوشته اند سنی بوده، درست نیست رضا شیعه بود.

خودتان اهل کجا هستید؟

اهل شهرستان شیروان.

رضا از کی مطرح کرد که می خواهد مدافع حرم بشود؟

تقریبا 4 سال پیش بود ، اوائل سال 92، آن موقع هنوز بحث مدافعان حرم اینقدر مطرح نبود، رضا هم جزو اولین گروه اعزامی فاطمیون به سوریه بود. آن موقع اولین گروه، 22 نفر بودند که دور هم جمع شدند به فرماندهی شهید علیرضا توسلی زاده که به ابوحامد معروف بود، تیپ فاطمیون را تشکیل دادند.رضا و دامادم جواد خاوری آن موقع عضو همین گروه شدند و همگی با هم رفتند تهران و از آنجا اعزام شدند به سوریه. دوماه سوریه بودند بعد برگشتند ایران. دامادم درهمان ماموریت اول جانباز شد و دیگرنتوانست برود و الان اولین جانباز فاطمیون است. اما رضا تا دوسال مدام می رفت سوریه و برمی گشت.
 
شهید مدافع حرم
 


چند ساله بود که رفت؟

اولین بار که اعزام شد 19 ساله بود. وقتی شهید شد 21 ساله بود.

با رفتنش مخالفت نکردید؟

نه.دیدم میلش به رفتن است، دلش آنجاست. فقط یک بار برگشتم گفتم نمی شود نروی؟گفت مادر تو خودت خواهر شهیدی، چطور چنین چیزی از من می خواهی؟ همانجا دهانم بسته شد. دیگر چیزی نگفتم.
 
سر بریده مدافع حرم
 


چند بار اعزام شد؟

خیلی.حسابش دستم نیست.هر دفعه که می رفت، بسته به مدت ماموریتش 45 تا 50 روز می ماند بعد برمی گشت ایران. 15 روز خانه بود بعد دوباره اعزام می شد.

اصلا از شهادت حرف می زد؟

زیاد. عکس هایش را قاب کرده بود زده بود روی دیوار می گفت، اگر من شهید شدم همه می گویند چه شهید خوش تیپی. می گفت وقتی من بروم شهید بشوم، تو افتخار می کنی که مادر شهید رضا اسماعیلی هستی. حتی یادم است یک بار که مرخصی آمده بود، یکی از همرزمانش که خیلی خیلی با هم نزدیک بودند- شهید غلامرضا محمدی- درسوریه شهید شد، الان هم جاویدالاثر است، خبر شهادت ایشان در اینترنت پخش شد و آقا رضا هم دید و خیلی ناراحت شد، انگار که از رفیقش جا مانده باشد، تنها مانده باشد، همان موقع بود که گفت من هم این دفعه بروم شهید می شوم.

شما چیزی نگفتید؟

اتفاقا آن موقع تازه فهمیده بودیم رضا دارد پدر می شود، خیلی ها به او گفتند که تو اگر رسالتی هم داشتی ، وظیفه ای هم داشتی تا حالا انجام دادی، دیگر سوریه نرو.داری پدرمی شوی. اما رضا طاقت نیاورد. انگار جوری شده بود که دیگر اصلا نمی توانست اینجا دوام بیاورد. در آن چند روزی هم که به مرخصی برمی گشت مدام دلش هوای سوریه را داشت.

می دانستید درسوریه چه مسئولیتی دارد؟

رضا فرمانده اطلاعات عملیات فاطمیون بود.
 
مدال های مدافع حرم
 


با او در تماس بودید؟

خیلی زیادچون همیشه بیسیم دستش بود، مدام با ما تماس می گرفت. هروقت می خواست ماموریت طولانی برود به ما می گفت که مثلا یک هفته در دسترس نیستم نگران نشوید. اما این دفعه آخری که شهید شد، ما چند روز از اوبی خبر بودیم و چون نگفته بود ماموریت می رود خیلی نگران شدیم.

چرا نگفته بود؟

رضا اصلا در ماموریت نبود که شهید شد،بعد از شهادت رضا ، دوستانش به ما گفتند که او به دنبال یکی از نیروهای جوانی که تازه به سوریه اعزام شده بود رفته بود و هر دو اسیر داعشی ها شده بودند.

در کدام منطقه؟ بیشتر توضیح می دهید؟

تا جایی که به من گفته اند ، رضا در شهرک زمانیه شهید شده، این شهرک یکی از منطقه های شیعه نشین سوریه است. در این منطقه شب ها تکفیری ها پیشروی می کردند ،به همین دلیل شیعه ها تمام چراغ ها را خاموش می کردند تا هیچ نوری نباشد . بعد در یکی از همین شب ها که تاریکی مطلق بوده، شهید مجتبی واعظی یکی از نیروهای جوانی که تازه به سوریه اعزام شده بوده و حالا هم جاویدالاثر است، برای رساندن یک پیام از خیبر 8 به خیبر 9 اعزام می شود، اما چون فاصله شان ازمنطقه دشمن خیلی کم بوده، به خاطر تاریکی هوا از خیبر 9 رد می شود، رضا این صحنه را می بیند و خودش دنبالش می رود تا او را برگرداند. هرچقدر هم که دوستانش می گویند نرو خطرناک است، تو هم اسیر می شوی گوش نمی کند. بعد انگار هر دو وارد منطقه داعشی ها می شوند. رضا تا جایی که مهمات داشته از خودش دفاع می کند، بعد که مهماتش تمام می شوند اسیر می شود. انگار داعشی ها از روی عمد بیسیم رضا را روشن می گذارند که دوستانش صدایش را بشنوند و بترسند، بعد اول مجتبی واعظی را شکنجه و شهید می کنند و بعد می آیند سراغ رضا. فقط چون فهمیده بودند که رضا فرمانده اطلاعات عملیات فاطمیون است، چند بار از او می پرسند که برای چه اینجا آمدی؟ رضا هم می گوید:به خاطر حضرت زینب (س) آنها هم می گویند، اگر به مقدساتی که به آنها معتقدی پشت بکنی ، ما تو را آزاد می کنیم . اما رضا می گوید من به خاطر حضرت زینب(س) آمده ام سرم را هم بدهم؛ محال است به اعتقاداتم پشت کنم. بعد هم داعشی ها، درحالی که رضا مدام یا علی، یا زینب می گفته او را شهید می کنند. ذبح می کنند. همرزمان رضا که صدای او را می شنوند ، طاقت نمی آورند، یک گروه تشکیل می دهند و می روند شهرک زمانیه را پس می گیرند، پیکر رضا را هم پیدا می کنند اما انگار داعشی ها که فهمیده بودند او فرمانده است، سرش را بعنوان جایزه موقع عقب نشینی با خودشان برده بودند.بعدها عکس سر رضا را منتشر کردند.
 
 
 


و رضا شد اولین ذبیح فاطمیون؟

( گریه می کند.) بله. نحوه شهادت رضا نه فقط برای ما که خانواده اش هستیم، نه فقط برای من که مادرش هستم، برای همه شوکه کننده است. تا مدت ها من اصلا نمی توانستم به چگونگی این موضوع فکر کنم.

شما کی از شهادت او باخبر شدید؟

ما تقریبا 10 روز از رضا بی خبر بودیم. نگران هم شده بودیم، اما فکر نمی کردیم شهید شده باشد، با خودمان می گفتیم شاید زخمی شده، چون قبلا هم دوسه بار مجروح شده بود و آن مدتی که در بیمارستان حلب بستری بود ما از او بی خبر بودیم. درآن روزهایی که ما از رضا بی خبربودیم، خبر شهادتش در اینترنت پخش شده بود، در محله مهرآباد کسی نمانده بود که این را نشنیده باشد، حتی فامیل هایمان هم می دانستند،اماکسی جرات نمی کرد به ما خبر بدهد. فقط همه تماس می گرفتند و می گفتند حال رضا چطور است؟ از رضا خبر دارید؟که این تماس ها بیشتر مارا نگران می کرد. تا اینکه یک شب خواهرم آمد و مقدمه چینی کرد و از لابلای حرفهایش من فهمیدم رضا شهید شده.آن موقع حتی دامادم هم از شهادت رضا خبر داشت اما به ماکسی چیزی نمی گفت.

رضا چه تاریخی شهید شد؟

هشتم بهمن 1393، فرزندش هم مدت کوتاهی بعد از شهادتش به دنیا آمد. بعدها دوستانش گفتند که آن موقع که رضا اعزام شده بود، چون هنوز جنسیت و اسم فرزندش معلوم نبوده، به او می گفتند ابو سه نقطه! ما اسم پسرش را به وصیت خود رضا، محمدرضا گذاشتیم.

فکر می کنید چه انگیزه ای باعث شد رضا مدافع حرم بشود؟ درباره مدافعان حرم متاسفانه شایعاتی هست که درست نیست.

هیچ انگیزه ای جز ایمان و عشق به اهل بیت نبود. این را واقعا ازته دل می گویم. رضا یک جوان امروزی بود، عاشق سرعت، موتورسواری، بدنسازی. دوبار قهرمان استان خراسان رضوی در رشته زیبایی ا ندام در وزن 55 کیلوگرم شده بود. به زیبایی اندام و شیک پوشی خیلی اهمیت می داد. همیشه می گویند دخترها خیلی وسواس دارند موقع مهمانی رفتن و حاضر شدن، رضا دوبرابر دخترها وسواس داشت. همیشه ما منتظرش می ایستادیم تا او حاضر بشود. حالا ببینید همین آدم از همه این مشغولیات دل می کند و می رود سوریه. انگیز ه اش جز ایمان و عشق به اهل بیت چه چیز دیگری می تواند باشد. مخصوصا دفعه اولی که اولین گروه فاطمیون اعزام شدند به سوریه، اصلا نمی دانستند که چه چیزی درانتظارشان است، نمی دانستند آنجا چه خبر است، مهمات تا این اندازه که الان هست، نداشتند، حتی غذا و خوردوخوراک شان هم درست نبود، اینها از همان اول فقط و فقط به عشق اهل بیت رفتند، بعد هم که پایشان به سوریه رسید و حال و هوای آنجا و غربت و تنهایی حضرت زینب(س) را دیدند، ماندگار شدند.دراصل هدفشان را آنجا پیدا کردند، فهمیدند دفاع از حرم، چه صفایی داردرضا هم در آن دوسالی که اعزام می شد، هروقت رفت نه به خاطر پول بود،نه فرار ازمشکلات زندگی و . فقط و فقط به خاطر اعتقاداتش بود.

شما کی از نحوه شهادت رضا باخبر شدید؟

چهلمین روز بعد از خاکسپاری اش بود. وقتی پیکر رضا برگشت ما نمی دانستیم که سر ندارد، کفنش را هم به خاطر شلوغی جمعیت و .باز نکردند. اما وقتی مراسم چهلم سر مزارش برگزار می شد، اعلام کردند که این شهید بی سر برگشته.من همانجا اولین بار شنیدم و از حال رفتم.من را بردند بیمارستان. بعد هم دریکی از شبکه های تلویزیون فکر می کنم شبکه افق بود که درباره مدافعان حرم گزارش پخش می کردند، یک مستند برای رضا ساخته بودند، اقوام به من زنگ زدند که زندگی رضا ازتلویزیون پخش می شود. من تا تلویزیون را روشن کردم، صحنه سر بریده رضا را در جعبه نشان می داد که داعشی ها بعد از شهادتش پخش کرده بودند، این را که دیدم دوباره از حال رفتم. یادم است همیشه خواهرش می گفت رضا از شهادت نمی ترسی؟ رضا هم می گفت:نه.فقط نگران یک چیز هستم، در اینترنت دیده ام که این داعشی ها سر مسلمان ها را از تن شان جدا می کنند، فکر می کنم چقدر سخت است، چقدر دردناک است. اینها یک ذره انسانیت ندارند که اینطورمی کنند؟! همیشه می گفت:دعا کنید من اسیر نشوم. بعد که نحوه شهادتش را شنیدم خیلی ناراحت شدم، تا یک مدتی ازنظر روحی بهم ریخته بودم تا اینکه یکی از همرزمانش از سوریه به خانه ما آمد و حرفی زد که آرام شدم.

چه گفت؟

گفت که رضا شب قبل از شهادتش یک خوابی دیده بود و همه را بیدار کرده بود. گفته بود بیدار شوید، بیدارشوید من می خواهم شهید بشوم. دوستانش گفته بودند که حالا نصف شبی چه وقت این کارهاست؟! کو شهادت؟ گفته بود من خواب دیدم امام حسین(ع) به خوابم آمد و گفت رضا تو شهید می شوی، اگر سرت را بریدند، نترس ، درد ندارد. وقتی من این را شنیدم واقعا آرام شدم. تسلی پیدا کردم.مطمئنم که خود امام حسین(ع) در آن لحظه هوای پسرم را داشته.

بعنوان یک مادر شهید چه آرزویی دارید؟

آرزویم فقط یک دیدار خصوصی با حضرت آقاست، دوست دارم حضرت آقا نوه ام رادرآغوش بگیرد، چون این بچه هیچوقت گرمای آغوش پدر را حس نکرده. حتی یکبار شنیدم ایشان قرار است به خانه ما بیاید، هنوز هم چشم انتظار ایشان هستم. پسر من به حضرت آقا خیلی ارادت داشت، حتی وقتی می خواست برود سوریه، یکی از عکس های آقا را هم با خودش برده بود، وقتی هم که پیکرش برگشت، این عکس توی جیب لباسش بود، الان هم من این عکس را توی کیف پولم همه جا می برم.این عکس کنار عکس رضا همیشه با من است

تا حالا با حضرت آقا ملاقات نداشته اید؟

یک بار در یک دیدار عمومی با ایشان حضور داشتم. عید سال 95 بود، من تازه عمل دیسک کمر کرده بودم و با عصا رفتم حالم اصلا خوب نبود، حضرت آقا عکس رضا را امضا کردند، یک قرآن هم به ماهدیه دادند اما من اصلا حالم خوب نبود، نتوانستم با آقا صحبت کنم و حسرت این دیدار به دلم ماند.


۵ روز بعد از دفن برادر شهیدم دستگیر شدم

من در سن ۱۵ سالگی توسط ساواک دستگیر شدم. بااینکه به سن قانونی نرسیده بودم دو سال و نیم به زندان محکوم و سال ۱۳۵۶ آزاد شدم. سال ۵۳ بعد از اینکه برادرم را در زندان به شهادت رساندند مرا دستگیر کردند. ۱۳ آذر ماه سال ۵۳ مراد را تحویل بهشت زهرا دادند و ۱۸ آذر ماه من دستگیر شدم.

 

حمیده نانکلی

حمیده نانکلی فقط ۱۵ سال داشت که توسط ساواک دستگیر شد و بیش از دو سال از عمرش را در زندان به سر برد. او خواهر شهید مراد نانکلی از فعالان انقلابی بود که سال ۵۳ توسط ایادی رژیم طاغوت به شهادت رسید. کمی بعد از شهادت برادر، حمیده دستگیر شد و غم از دست دادن برادر را به غم غربت و دلتنگی‌های زندان پیوند داد. این روز‌ها که در آستانه چهلمین سالروز پیروزی انقلاب اسلامی هستیم، گفت‌وگویی با این بانوی انقلابی انجام داده‌ایم که ماحصلش را تقدیم حضورتان می‌کنیم.

برادرتان متولد چه سالی بود و چه شد که در مسیر انقلاب قدم گذاشت؟
برادرم مراد متولد سال ۱۳۲۸ بود و من سال ۱۳۳۷ به دنیا آمدم. اصالت ما به تویسرکان همدان بر می‌گردد. پدرم شغل آزاد داشت و همین یک خواهر و برادر بودیم. ما در خیابان پیروزی زندگی می‌کردیم که جوان‌های انقلابی زیادی داشت. پدر و مادرم مذهبی بودند. برادرم از سن ۱۶ سالگی در کارخانه ارج تهران کار می‌کرد و از طریق دوستانش به هیئت و جلسات تفسیر قرآن می‌رفت. کم‌کم با راه و رسم مبارزه آشنا شد و کتاب‌ها و اعلامیه‌های امام خمینی (ره) را جابه‌جا می‌کرد.

چه سالی توسط ساواک دستگیر شد؟
سال ۱۳۵۱ دستگیر شد. یک سال و نیم زندانی بود. دو ماه زیر شکنجه بود و بعد از دو ماه به زندان قصر منتقلش کردند. برادرم یک سال و پنج ماه در زندان قصر بود که تازه بعد از طی این مدت او را به دادگاه بردند و به دو سال حبس محکوم شد. همه این شکنجه‌ها و زندانی‌ها فقط به دلیل پیدا کردن چند جلد کتاب و اعلامیه امام خمینی (ره) بود. محکومیت مراد داشت به اتمام می‌رسید که تعدادی از دوستان انقلابی‌اش را دستگیر کردند و اطلاعات دیگری لو رفت. دوباره برادرم را در محل کنونی موزه عبرت که آن موقع کمیته ضد خرابکاری شهربانی بود تحت شکنجه‌های شدید قرار دادند که باعث شهادتش شد.

چه سالی به شهادت رسید؟
طبق مدارک پزشکی قانونی برادرم شهریور ۵۳ به شهادت رسیده است ولی تاریخی که در بهشت زهرا ثبت شده ۱۳ آذرماه ۱۳۵۳ است. یعنی تا آن تاریخ پیکرش تحویل بهشت زهرا نشده بود و در سردخانه بود. شهادتش را دیر اعلام کردند تا بیرون از زندان مبارزان باخبر نشوند مراد به شهادت رسیده است. معمولاً آن موقع اگر کسی شهید می‌شد مبارزی که لو می‌رفت تمام کار‌ها را گردن شهید می‌انداخت تا به دیگر انقلابی‌ها آسیبی نرسد. اما کم‌کم از دیگر زندانیان به بیرون خبر رفت که مراد به شهادت رسیده است. با درز این خبر، مأمور‌ها پیکر برادرم را آذر ماه ۵۳ تحویل بهشت زهرا دادند. البته تا وقتی که انقلاب پیروز شد مطمئن نبودیم مراد به شهادت رسیده است. هر کس چیزی می‌گفت. یکی می‌گفت: ممنوع الملاقات است. دیگری می‌گفت: به جای دیگری منتقل شده است و. فکر می‌کردیم اوین زندانی است و حق ملاقات نداریم. بسیاری از مبارزان وضعیتشان اینگونه بود. یعنی محکومیتشان تمام می‌شد و اجازه ملاقات نداشتند. بعد از پیروزی انقلاب در همان سال ۵۷ از طریق انقلابیونی که به بهشت زهرا رفتند اسم مراد را که جزو لیست شهدا بود پیدا کردیم. اعدامی‌ها و کسانی را که در درگیری‌های خیابانی کشته می‌شدند قطعه ۳۳ بهشت زهرا دفن می‌کردند.

در آن چند سال بلاتکلیفی پیگیر سرنوشت برادرتان نشدید؟
زندانیان ی وضعیتشان طوری بود که تا ساواک اجازه ملاقات نمی‌داد مثل فرد مرده حساب می‌شدند. کسی نمی‌دانست کجا هستند و جواب درستی نمی‌دادند. می‌گفتند شاید او را برده باشند زندان مشهد یا شیراز و. به این شهر‌ها می‌رفتیم، اما خبری از مراد نبود. البته مادرم را هم بعد از من دستگیر و بازجویی کردند. هم پدرم و هم مادرم شکنجه روحی شدند. سال ۵۸ وقتی لیست شهدای بهشت زهرا مشخص شد، پدرم سکته مغزی کرد و مادرم هم سال ۱۳۷۸ از دنیا رفت.

برادرتان چند ساله بود که شهید شد؟ نحوه شهادتش چگونه بود؟
مراد ۲۱ ساله بود که دستگیر شد و در ۲۳ سالگی به شهادت رسید. اگر موزه عبرت بروید پوسترش روی دیوار است. فک و دندان‌هایش بر اثر ضربه شکسته و چشمش تخلیه شده بود. آخرین ضربه به قلبش اصابت کرده بود که گویا باعث ایست قلبی‌اش شده بود. همچنین با لگد و باتوم به سرش ضربه زده بودند که جمجمه‌اش شکسته و نهایتاً به شهادت رسیده بود.

شهید نانکلی با چه چهره‌های انقلابی همراه و همدوره بود؟
از دوستان انقلابی برادرم می‌توانم از آقای عزت شاهی و شهید کچویی که بعداً رئیس زندان اوین شد و در دهه ۶۰ توسط منافقین به شهادت رسید، نام ببرم. همین طور مرحوم اکبر مهدوی که سه سال پیش فوت کردند. ایشان از مبارزانی بود که بعد از پیروزی انقلاب آزاد شد. در همان ایام که شعار می‌دادند زندانی ی آزاد باید گردد آزاد شدند. مسجد هدایت و حسینیه ارشاد جزو مراکزی بود که برای فعالیت‌های انقلابی به آنجا رفت و آمد داشتند.

شما هم با برادرتان در مبارزات انقلابی همراهی می‌کردید؟
آن موقع سنم کم بود. و برادرم به مسجد هدایت در چهارراه استانبول می‌رفتیم که آقای طالقانی سخنرانی می‌کردند یا حسینیه ارشاد می‌رفتیم. بعد از اینکه برادرم دستگیر شد خانواده‌های مبارز را شناختیم و همین ارتباطات باعث شد به مبارزه علاقه‌مند شوم. به هر حال خانواده زندانی ی بودیم و خود به خود کار‌هایی که به ما محول می‌شد ادامه می‌دادیم و اعلامیه‌ها را جابه‌جا می‌کردیم.

شما چه سالی توسط ساواک دستگیر شدید؟
من در سن ۱۵ سالگی توسط ساواک دستگیر شدم. بااینکه به سن قانونی نرسیده بودم دو سال و نیم به زندان محکوم و سال ۱۳۵۶ آزاد شدم. سال ۵۳ بعد از اینکه برادرم را در زندان به شهادت رساندند مرا دستگیر کردند. ۱۳ آذر ماه سال ۵۳ مراد را تحویل بهشت زهرا دادند و ۱۸ آذر ماه من دستگیر شدم. برخی از کار‌های انقلابیون را خانواده‌ها انجام می‌دادند. مثلاً اگر خرید داشتند یا وسیله‌ای که باید حمل و نقل می‌شد توسط خانم‌ها انجام می‌گرفت. من برای ملاقات برادرم که به زندان می‌رفتم خبر داخل زندان را برای انقلابیونی که بیرون بودند می‌بردم. هنگام رد و بدل یکی از پیام‌ها لو رفتم. به من اتهام زدند رابط زندان با بیرون هستم. محکوم به دو سال و نیم (۳۰ ماه) زندان شدم. با اینکه سنم قانونی نبود.

دوران حبستان را در کدام زندان سپری کردید؟ چطور آزاد شدید؟
اول حدود شش ماه مرا به کمیته شهربانی بردند. بعد یکسال و نیم زندان قصر بودم. یک ماه آخر که نزدیک آزادی‌ام بود به زندان اوین منتقل شدم. بعد از دو سال و نیم محکومیتم تمام شد و آزادی‌ام همزمان با برنامه حقوق بشر که دولت امریکا به رژیم شاه دیکته کرد بود. آن موقع شلوغی‌های انقلاب تازه داشت شکل می‌گرفت و حقوق بشر به زندان‌ها سرکشی می‌کرد. تا قبل از سال ۱۳۵۶ حتی بعد از اتمام محکومیت انقلابیون آن‌ها را در زندان‌ها نگه می‌داشتند و آزاد نمی‌کردند. برادرانی بودند که حتی چهار سال اضافه در زندان‌ها می‌ماندند و آزاد نمی‌شدند. برخی هم تا لحظه پیروزی انقلاب همچنان در زندان بودند.

از شکنجه انقلابی‌ها در کمیته مشترک ضد خرابکاری روایت‌های زیادی شده است، از دیده‌هایتان از این زندان مخوف بگویید.
در واقع کمیته ضد خرابکاری شهربانی شکنجه‌گاه بود. حتی از شهرستان‌ها زندانی به این کمیته می‌آوردند و شکنجه می‌کردند. همه را بدون بروبرگرد به تخت می‌بستند و با کابل به پاهایش می‌زدند و بعد از آن از سقف آویزان می‌کردند. بقیه شکنجه‌ها بستگی به نوع اتهام‌ها داشت. هر چه پرونده سنگین‌تر بود شکنجه سخت‌تر می‌شد.

شما ۱۵ ساله و در سن نوجوانی بودید. چطور توانستید آن همه شکنجه را تحمل کنید؟
فکر می‌کنم همه مبارزان انقلابی در وهله اول ایمانی که داشتند به آن‌ها قوت قلب می‌داد. همان ایمان باعث می‌شد شجاعانه در آن هدفی که می‌خواهند قدم بگذارند و تحمل کنند.

بانوان انقلابی زیادی در زندان‌های رژیم طاغوت محبوس بودند. آماری از زندانی‌های انقلابی خانم دارید؟
حدود هزار و اندی زندانی زن بودیم. خانم‌های زندانی در سلول‌های مختلف نگهداری می‌شدند. خودم اوایل زندانم تنها در انفرادی بودم. بعد چهار نفر شدیم و به سلول عمومی منتقلمان کردند. در سلولمان که گنجایش ۱۲ نفر داشت، ۱۶ نفر جا داده بودند. از هم‌بندی‌هایم می‌توانم به خانم فاطمه حسینی (در حال حاضر کارمند شهرداری است)، وجیهه ملکی (استاد دانشگاه) و خانم شیخ حسنی که همسر ابوالقاسم سرحدی‌زاده است که قبلاً وزیر کار بود، اشاره کنم. خانم شیخ حسنی ۱۲ سال در زندان ساواک بود. خانم زهرا رحیمی، فاطمه اسماعیل نظری و. تعدادمان زیاد بود. حدود ۱۴۰ نفر فقط تا سال ۵۶ در زندان قصر بودند. بعد از سال ۵۶ تعداد خانم‌های انقلابی بیشتری در زندان‌ها بودند. شهیده فاطمه امینی زیر شکنجه ساواک به شهادت رسید. شکنجه‌ها توسط آقایان انجام می‌شد. بازجو‌ها را برای کابل زدن می‌آوردند. من خودم بر آثار شکنجه از ناحیه کمر دچار آسیب شدم. بیشتر از شکنجه جسمی، آسیب روحی دیدیم. الان ۳۰ درصد جانبازی دارم.

بعد از پیروزی انقلاب چه فعالیت‌هایی داشتید؟
بعد از آزادی به مبارزه ادامه دادم تا اینکه انقلاب پیروز شد. فعالیت مشخصی نداشتم و جایی شاغل نشدم. در حاشیه بودم و جایی که لازم بود برای سخنرانی می‌رفتم. از اول دنبال پست و مقام نبودیم. بعد از پیروزی انقلاب هر جا نیاز به حضور ما بود رفتیم. سال ۵۷ با همسرم که شغل آزاد داشت ازدواج کردم و پنج فرزند دارم.

وقتی انقلاب پیروز شد طعم آزادی را چشیدید. آن هنگام چه حسی داشتید؟
بعد از آن همه خونی که دادیم درخت انقلاب به ثمر نشسته بود و خوشحال بودیم که مستضعفان از ظلم پهلوی نجات پیدا کردند. ما همچنان از انقلاب پشتیبانی می‌کنیم. پس از ۴۰ سال از پیروزی انقلاب هنوز استکبار دست بردار نیست به عناوین مختلف می‌خواهند به نظام ضربه بزنند ولی نمی‌دانند که درخت انقلاب تنومندتر و محکم‌تر می‌شود. کمی بعد از پیروزی انقلاب جنگ شروع و متأسفانه بعد از جنگ جامعه به چند دسته تقسیم شد. این شاخه شدن‌ها باعث شد برخی فرصت‌طلب به دنبال منافع شخصی بروند و مردم را دلسرد کنند، اما عموم مردم همچنان پیرو رهبر و انقلابشان هستند.

خاطرات بانوان انقلابی مثل شما باید برای آیندگان به یادگار بماند، خاطرات‌تان را ثبت کرده‌اید؟
به طور مستقل خیر ولی در کتاب خاطرات آقای عزت‌شاهی به خاطرات من و برادرم شهید مراد نانکلی پرداخته شده است. همچنین در کتاب آن روز‌های نامهربان» که در موزه عبرت است، خانم فاطمه جلالوند که پدرش زندانی ساواک بود به خاطرات من و برادرم می‌پردازد


 

من در سن ۱۵ سالگی توسط ساواک دستگیر شدم. بااینکه به سن قانونی نرسیده بودم دو سال و نیم به زندان محکوم و سال ۱۳۵۶ آزاد شدم. سال ۵۳ بعد از اینکه برادرم را در زندان به شهادت رساندند مرا دستگیر کردند. ۱۳ آذر ماه سال ۵۳ مراد را تحویل بهشت زهرا دادند و ۱۸ آذر ماه من دستگیر شدم.

 

حمیده نانکلی

حمیده نانکلی فقط ۱۵ سال داشت که توسط ساواک دستگیر شد و بیش از دو سال از عمرش را در زندان به سر برد. او خواهر شهید مراد نانکلی از فعالان انقلابی بود که سال ۵۳ توسط ایادی رژیم طاغوت به شهادت رسید. کمی بعد از شهادت برادر، حمیده دستگیر شد و غم از دست دادن برادر را به غم غربت و دلتنگی‌های زندان پیوند داد. این روز‌ها که در آستانه چهلمین سالروز پیروزی انقلاب اسلامی هستیم، گفت‌وگویی با این بانوی انقلابی انجام داده‌ایم که ماحصلش را تقدیم حضورتان می‌کنیم.

برادرتان متولد چه سالی بود و چه شد که در مسیر انقلاب قدم گذاشت؟
برادرم مراد متولد سال ۱۳۲۸ بود و من سال ۱۳۳۷ به دنیا آمدم. اصالت ما به تویسرکان همدان بر می‌گردد. پدرم شغل آزاد داشت و همین یک خواهر و برادر بودیم. ما در خیابان پیروزی زندگی می‌کردیم که جوان‌های انقلابی زیادی داشت. پدر و مادرم مذهبی بودند. برادرم از سن ۱۶ سالگی در کارخانه ارج تهران کار می‌کرد و از طریق دوستانش به هیئت و جلسات تفسیر قرآن می‌رفت. کم‌کم با راه و رسم مبارزه آشنا شد و کتاب‌ها و اعلامیه‌های امام خمینی (ره) را جابه‌جا می‌کرد.

چه سالی توسط ساواک دستگیر شد؟
سال ۱۳۵۱ دستگیر شد. یک سال و نیم زندانی بود. دو ماه زیر شکنجه بود و بعد از دو ماه به زندان قصر منتقلش کردند. برادرم یک سال و پنج ماه در زندان قصر بود که تازه بعد از طی این مدت او را به دادگاه بردند و به دو سال حبس محکوم شد. همه این شکنجه‌ها و زندانی‌ها فقط به دلیل پیدا کردن چند جلد کتاب و اعلامیه امام خمینی (ره) بود. محکومیت مراد داشت به اتمام می‌رسید که تعدادی از دوستان انقلابی‌اش را دستگیر کردند و اطلاعات دیگری لو رفت. دوباره برادرم را در محل کنونی موزه عبرت که آن موقع کمیته ضد خرابکاری شهربانی بود تحت شکنجه‌های شدید قرار دادند که باعث شهادتش شد.

چه سالی به شهادت رسید؟
طبق مدارک پزشکی قانونی برادرم شهریور ۵۳ به شهادت رسیده است ولی تاریخی که در بهشت زهرا ثبت شده ۱۳ آذرماه ۱۳۵۳ است. یعنی تا آن تاریخ پیکرش تحویل بهشت زهرا نشده بود و در سردخانه بود. شهادتش را دیر اعلام کردند تا بیرون از زندان مبارزان باخبر نشوند مراد به شهادت رسیده است. معمولاً آن موقع اگر کسی شهید می‌شد مبارزی که لو می‌رفت تمام کار‌ها را گردن شهید می‌انداخت تا به دیگر انقلابی‌ها آسیبی نرسد. اما کم‌کم از دیگر زندانیان به بیرون خبر رفت که مراد به شهادت رسیده است. با درز این خبر، مأمور‌ها پیکر برادرم را آذر ماه ۵۳ تحویل بهشت زهرا دادند. البته تا وقتی که انقلاب پیروز شد مطمئن نبودیم مراد به شهادت رسیده است. هر کس چیزی می‌گفت. یکی می‌گفت: ممنوع الملاقات است. دیگری می‌گفت: به جای دیگری منتقل شده است و. فکر می‌کردیم اوین زندانی است و حق ملاقات نداریم. بسیاری از مبارزان وضعیتشان اینگونه بود. یعنی محکومیتشان تمام می‌شد و اجازه ملاقات نداشتند. بعد از پیروزی انقلاب در همان سال ۵۷ از طریق انقلابیونی که به بهشت زهرا رفتند اسم مراد را که جزو لیست شهدا بود پیدا کردیم. اعدامی‌ها و کسانی را که در درگیری‌های خیابانی کشته می‌شدند قطعه ۳۳ بهشت زهرا دفن می‌کردند.

در آن چند سال بلاتکلیفی پیگیر سرنوشت برادرتان نشدید؟
زندانیان ی وضعیتشان طوری بود که تا ساواک اجازه ملاقات نمی‌داد مثل فرد مرده حساب می‌شدند. کسی نمی‌دانست کجا هستند و جواب درستی نمی‌دادند. می‌گفتند شاید او را برده باشند زندان مشهد یا شیراز و. به این شهر‌ها می‌رفتیم، اما خبری از مراد نبود. البته مادرم را هم بعد از من دستگیر و بازجویی کردند. هم پدرم و هم مادرم شکنجه روحی شدند. سال ۵۸ وقتی لیست شهدای بهشت زهرا مشخص شد، پدرم سکته مغزی کرد و مادرم هم سال ۱۳۷۸ از دنیا رفت.

برادرتان چند ساله بود که شهید شد؟ نحوه شهادتش چگونه بود؟
مراد ۲۱ ساله بود که دستگیر شد و در ۲۳ سالگی به شهادت رسید. اگر موزه عبرت بروید پوسترش روی دیوار است. فک و دندان‌هایش بر اثر ضربه شکسته و چشمش تخلیه شده بود. آخرین ضربه به قلبش اصابت کرده بود که گویا باعث ایست قلبی‌اش شده بود. همچنین با لگد و باتوم به سرش ضربه زده بودند که جمجمه‌اش شکسته و نهایتاً به شهادت رسیده بود.

شهید نانکلی با چه چهره‌های انقلابی همراه و همدوره بود؟
از دوستان انقلابی برادرم می‌توانم از آقای عزت شاهی و شهید کچویی که بعداً رئیس زندان اوین شد و در دهه ۶۰ توسط منافقین به شهادت رسید، نام ببرم. همین طور مرحوم اکبر مهدوی که سه سال پیش فوت کردند. ایشان از مبارزانی بود که بعد از پیروزی انقلاب آزاد شد. در همان ایام که شعار می‌دادند زندانی ی آزاد باید گردد آزاد شدند. مسجد هدایت و حسینیه ارشاد جزو مراکزی بود که برای فعالیت‌های انقلابی به آنجا رفت و آمد داشتند.

شما هم با برادرتان در مبارزات انقلابی همراهی می‌کردید؟
آن موقع سنم کم بود. و برادرم به مسجد هدایت در چهارراه استانبول می‌رفتیم که آقای طالقانی سخنرانی می‌کردند یا حسینیه ارشاد می‌رفتیم. بعد از اینکه برادرم دستگیر شد خانواده‌های مبارز را شناختیم و همین ارتباطات باعث شد به مبارزه علاقه‌مند شوم. به هر حال خانواده زندانی ی بودیم و خود به خود کار‌هایی که به ما محول می‌شد ادامه می‌دادیم و اعلامیه‌ها را جابه‌جا می‌کردیم.

شما چه سالی توسط ساواک دستگیر شدید؟
من در سن ۱۵ سالگی توسط ساواک دستگیر شدم. بااینکه به سن قانونی نرسیده بودم دو سال و نیم به زندان محکوم و سال ۱۳۵۶ آزاد شدم. سال ۵۳ بعد از اینکه برادرم را در زندان به شهادت رساندند مرا دستگیر کردند. ۱۳ آذر ماه سال ۵۳ مراد را تحویل بهشت زهرا دادند و ۱۸ آذر ماه من دستگیر شدم. برخی از کار‌های انقلابیون را خانواده‌ها انجام می‌دادند. مثلاً اگر خرید داشتند یا وسیله‌ای که باید حمل و نقل می‌شد توسط خانم‌ها انجام می‌گرفت. من برای ملاقات برادرم که به زندان می‌رفتم خبر داخل زندان را برای انقلابیونی که بیرون بودند می‌بردم. هنگام رد و بدل یکی از پیام‌ها لو رفتم. به من اتهام زدند رابط زندان با بیرون هستم. محکوم به دو سال و نیم (۳۰ ماه) زندان شدم. با اینکه سنم قانونی نبود.

دوران حبستان را در کدام زندان سپری کردید؟ چطور آزاد شدید؟
اول حدود شش ماه مرا به کمیته شهربانی بردند. بعد یکسال و نیم زندان قصر بودم. یک ماه آخر که نزدیک آزادی‌ام بود به زندان اوین منتقل شدم. بعد از دو سال و نیم محکومیتم تمام شد و آزادی‌ام همزمان با برنامه حقوق بشر که دولت امریکا به رژیم شاه دیکته کرد بود. آن موقع شلوغی‌های انقلاب تازه داشت شکل می‌گرفت و حقوق بشر به زندان‌ها سرکشی می‌کرد. تا قبل از سال ۱۳۵۶ حتی بعد از اتمام محکومیت انقلابیون آن‌ها را در زندان‌ها نگه می‌داشتند و آزاد نمی‌کردند. برادرانی بودند که حتی چهار سال اضافه در زندان‌ها می‌ماندند و آزاد نمی‌شدند. برخی هم تا لحظه پیروزی انقلاب همچنان در زندان بودند.

از شکنجه انقلابی‌ها در کمیته مشترک ضد خرابکاری روایت‌های زیادی شده است، از دیده‌هایتان از این زندان مخوف بگویید.
در واقع کمیته ضد خرابکاری شهربانی شکنجه‌گاه بود. حتی از شهرستان‌ها زندانی به این کمیته می‌آوردند و شکنجه می‌کردند. همه را بدون بروبرگرد به تخت می‌بستند و با کابل به پاهایش می‌زدند و بعد از آن از سقف آویزان می‌کردند. بقیه شکنجه‌ها بستگی به نوع اتهام‌ها داشت. هر چه پرونده سنگین‌تر بود شکنجه سخت‌تر می‌شد.

شما ۱۵ ساله و در سن نوجوانی بودید. چطور توانستید آن همه شکنجه را تحمل کنید؟
فکر می‌کنم همه مبارزان انقلابی در وهله اول ایمانی که داشتند به آن‌ها قوت قلب می‌داد. همان ایمان باعث می‌شد شجاعانه در آن هدفی که می‌خواهند قدم بگذارند و تحمل کنند.

بانوان انقلابی زیادی در زندان‌های رژیم طاغوت محبوس بودند. آماری از زندانی‌های انقلابی خانم دارید؟
حدود هزار و اندی زندانی زن بودیم. خانم‌های زندانی در سلول‌های مختلف نگهداری می‌شدند. خودم اوایل زندانم تنها در انفرادی بودم. بعد چهار نفر شدیم و به سلول عمومی منتقلمان کردند. در سلولمان که گنجایش ۱۲ نفر داشت، ۱۶ نفر جا داده بودند. از هم‌بندی‌هایم می‌توانم به خانم فاطمه حسینی (در حال حاضر کارمند شهرداری است)، وجیهه ملکی (استاد دانشگاه) و خانم شیخ حسنی که همسر ابوالقاسم سرحدی‌زاده است که قبلاً وزیر کار بود، اشاره کنم. خانم شیخ حسنی ۱۲ سال در زندان ساواک بود. خانم زهرا رحیمی، فاطمه اسماعیل نظری و. تعدادمان زیاد بود. حدود ۱۴۰ نفر فقط تا سال ۵۶ در زندان قصر بودند. بعد از سال ۵۶ تعداد خانم‌های انقلابی بیشتری در زندان‌ها بودند. شهیده فاطمه امینی زیر شکنجه ساواک به شهادت رسید. شکنجه‌ها توسط آقایان انجام می‌شد. بازجو‌ها را برای کابل زدن می‌آوردند. من خودم بر آثار شکنجه از ناحیه کمر دچار آسیب شدم. بیشتر از شکنجه جسمی، آسیب روحی دیدیم. الان ۳۰ درصد جانبازی دارم.

بعد از پیروزی انقلاب چه فعالیت‌هایی داشتید؟
بعد از آزادی به مبارزه ادامه دادم تا اینکه انقلاب پیروز شد. فعالیت مشخصی نداشتم و جایی شاغل نشدم. در حاشیه بودم و جایی که لازم بود برای سخنرانی می‌رفتم. از اول دنبال پست و مقام نبودیم. بعد از پیروزی انقلاب هر جا نیاز به حضور ما بود رفتیم. سال ۵۷ با همسرم که شغل آزاد داشت ازدواج کردم و پنج فرزند دارم.

وقتی انقلاب پیروز شد طعم آزادی را چشیدید. آن هنگام چه حسی داشتید؟
بعد از آن همه خونی که دادیم درخت انقلاب به ثمر نشسته بود و خوشحال بودیم که مستضعفان از ظلم پهلوی نجات پیدا کردند. ما همچنان از انقلاب پشتیبانی می‌کنیم. پس از ۴۰ سال از پیروزی انقلاب هنوز استکبار دست بردار نیست به عناوین مختلف می‌خواهند به نظام ضربه بزنند ولی نمی‌دانند که درخت انقلاب تنومندتر و محکم‌تر می‌شود. کمی بعد از پیروزی انقلاب جنگ شروع و متأسفانه بعد از جنگ جامعه به چند دسته تقسیم شد. این شاخه شدن‌ها باعث شد برخی فرصت‌طلب به دنبال منافع شخصی بروند و مردم را دلسرد کنند، اما عموم مردم همچنان پیرو رهبر و انقلابشان هستند.

خاطرات بانوان انقلابی مثل شما باید برای آیندگان به یادگار بماند، خاطرات‌تان را ثبت کرده‌اید؟
به طور مستقل خیر ولی در کتاب خاطرات آقای عزت‌شاهی به خاطرات من و برادرم شهید مراد نانکلی پرداخته شده است. همچنین در کتاب آن روز‌های نامهربان» که در موزه عبرت است، خانم فاطمه جلالوند که پدرش زندانی ساواک بود به خاطرات من و برادرم می‌پردازد

 


 

حضور رهبری در جنگ

دفاع مقدس یک نمونه‌ی شایسته برای خودسازی

اگر بخواهیم یک نمونه برای آنچه که شایسته‌ماست پیدا کنیم نگاه کنید به دوران دفاع مقدس، ببینید آن جوان‌‌‌هایی که در جبهه بودند، آن پدر و مادرهایی که این جوان‌ها را می‌فرستادند، آن خانواه‌هایی که با شوق و ذوق جبهه را پشتیبانی می‌کردند چه حالتی، چه احساساتی داشتند، آنها نمونه‌هایی خوبی است، اینقدر میدان تحول و پیشرفت به سمت صفات عالیه و فضایل انسانی در آن جا زیاد بوده (تقریبا به عدد افرادی که آنجا بودند) که واقعا احصاء آنها ممکن نیست. ما فقط می‌شنویم عملیات فاو، خیلی از کارهای مهمی هم که در این عملیات انجام گرفته اینها را همین‌طور، از رو می‌دانیم، از اروندرود عبور کردند، فاو را گرفتند، کارخانه نمک را فتح کردند، فلان کار را کردند، ما کلیات را می‌دانیم، اما اینکه در این قدم به قدم چه گذشته، دیگر اینها را نمی‌دانیم.

یک صفحه عظیم مینیاتور با نهایت استادی و زیبایی جلوی ما گذاشته‌اند، ما هم از دور ایستاده‌ایم نگاه می‌کنیم، و می‌گوییم به‌به! نمی‌رویم نزدیک تا ببینیم در هر گوشه از این مینیاتور، چقدر هنر به کار رفته تا ساخته شده است، این کار را بعضی‌ها می‌کنند. (21/6/86)

مقام معظم رهبری در جبهه

دفاع مقدس طرحی از عاشورای حسینی

اگر چنانچه ما نخواهیم این هشت سال جنگ خودمان را با آن هشت یا نه ساعت عاشورای امام حسین علیه‌السلام مقایسه کنیم و واقعه عاشورا را بسیار درخشان‌تر بدانیم که واقعا نیز همین است و بنده هیچ حادثه‌ای را نمی‌شناسم که با فداکاری آن نصف روز از لحاظ عظمت قابل قیاس باشد اما بالاخره جنگ ما نیز طرحی از همان عاشورا است و یک نمی از همان یم است. حال اگر همین نصف روز حادثه کربلا، در تاریخ ما در طول 1400 سال، چنین اثری را به جا نهاده، چرا فکر نکنیم که جنگ هشت ساله ما می‌تواند برای سال‌های متمادی در داخل جامعه منشأ اثر باشد.

مقام معظم رهبری

این جنگ، یک گنج بود

می‌خواهم بگویم که این جنگ یک گنج است. آیا ما خواهیم توانست این گنج را استخراج کنیم یا نه؟ این هنر ماست که بتوانیم استخراج کنیم. امام سجاد علیه‌السلام توانست همان چند ساعت، گنج عاشورا را استخراج کند. امام باقر علیه‌السلام و ائمه بعد از ایشان استخراج کردند و آنچنان این چشمه جوشان را جاری نمودند که هنوز هم جاری است و همیشه در زندگی مردم منشأ خیر بوده، همیشه بیدار کرده، همیشه درس داده و یاد داده که چه کار باید کرد، الان هم‌ همین‌طور است.

خورشید جبهه

دفاع مقدس، ذخیره‌ای تمام نشدنی

من معتقدم این جنگ تمام شدنی نیست یعنی واقعا یک ذخیره و یک گنجینه‌ی عظیمی است که هیچ وقت تمام نخواهد شد و همیشه می‌توان از آن استفاده کرد. صد سال می‌توان از زلف یار گفت، یعنی از این جنگ واقعا عمری می‌شود حرف زد.

خورشید جبهه

ضرورت مکتوب کردن ارزش‌های دفاع مقدس

ما باید یاد زیبای آن روزهای دوران 8 سال دفاع مقدس را واقعا در ذهنمان نگهداریم و حفظ کنیم و اگر بتوانیم  بر روی کاغذ بیاوریم تا برای آینده بماند. ما 8 سال فداکاری داشته‌ایم و همین کافی است که انسان‌هایی را هدایت کند.

دفاع از یک حقیقت مقدس

ملت ما از یک آرمان دفاع کردند، از یک حقیقت مقدس دفاع کردند، دلیلش هم این است که آن کسی که در راس این جنگ بود از همه مردم کشور ما معنوی‌تر، الهی‌تر، خدایی‌تر و محبوب‌تر بود. بحث این نبود که فرمانده یک آدم معمولی یا نظامی است. عارف‌ترین فرد کشور ما فرمانده این جنگ بود و فرماندهی هم می‌کرد. شما هر چه کار بکنید برای بزرگداشت دفاع مقدس خوب است، آمار عملیات، آمار پیروزی‌ها، آمار ضربه‌هایی که دشمن خورده، آمار حرف‌های خلافی که بعدها ثابت شده دروغ بوده و علیه ما دشمن گفته این کارها باید انجام بگیرد.

منبع:راه میانه

 


ورمقانی» در زمانی که پدرش عازم سفر حج بود نامه‌ای به دست او داد تا در مدینه آن را باز کند و در آن نوشته شده بود: پدر عزیزم دعا کنید خداوند سال ۷۵ را سال شهادت من قرار دهد اگر دعا نکنید مدیون هستید امام و رهبر عزیز و شهدا را فراموش نکنید، التماس دعا» و دقیقاً یک ماه پس از بازگشت پدر شهید از خانه خدا، سردار حاج هوشنگ ورمقانی به شهادت رسید .
 

 

 سردار هوشنگ ورمقانی


سردار هوشنگ ورمقانی، فرمانده قرارگاه استانی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در کردستان در سال ۱۳۳۸ در روستای ورمقان» از توابع شهرستان سنقر دیده به جهان گشود و تا پایان تحصیلات مقطع متوسطه در این شهرستان زندگی کرد .

وی در اوایل سال ۱۳۵۸ برای خدمت بهتر به قشر ضعیف و آسیب‌پذیر مناطق روستایی و محروم کردستان در جهاد سازندگی شهرستان قروه مشغول به خدمت شد و خدمت مقدس سربازی خود را هم در لشکر ۲۸ پیاده کردستان گذراند و در این مدت به خاطر ایثار و شجاعتی که در راه مبارزه با گروهک‌های ضد انقلاب از خود نشان داد، موفق به دریافت مدال رشادت و لیاقت از دست فرمانده وقت لشکر شد .

ورمقانی با داشتن بصیرت و آگاهی کامل از وضعیت بحرانی استان کردستان و حس هم نوع دوستی در آن روزهای سال ۱۳۶۰ به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان قروه درآمد و در همان آغاز ورود به عنوان فرمانده گردان ویژه نیروهای اعزامی از شهرستان قروه در نبرد با رژیم بعث عراق، بخشی از جبهه قصر شیرین را تحویل گرفت .

وی مدتی نیز به عنوان مسئول گزینش سپاه شهرستان قروه منصوب شد که در جذب جوانان این شهرستان به نهاد مردمی سپاه خدمات ارزنده‌ای به مردم منطقه ارائه کرد و پس از آن فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بخش دهگلان را بر عهده گرفت که مردم منطقه هنوز هم از خدمات ارزنده آن فرزند برومند کردستان در این منطقه به نیکی یاد می‌کنند.ورمقانی در سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد که ثمره این ازدواج سه فرزند پسر و یک فرزند دختر است که فرزندان ایشان نیز در تداوم راه پدر بزرگوارشان و ارتباط صمیمی و خدمت به جامعه، الگو هستند .

سردار دلاور کردستان با صداقت و جلب اعتماد مردم منطقه در سال‌های ۶۱ الی ۶۳ بیش از ۱۰۰ روستای منطقه را پاکسازی کرد و امنیت منطقه را به وسیله خود مردم و ایجاد پایگاه‌های مردمی برقرار کرد که این اقدام وی مورد تقدیر فرماندهان وقت سپاه قرار گرفت .

وی در سال ۱۳۶۴ بنا به درخواست فرمانده تیپ بیت‌المقدس به آن یگان مأموریت یافت و تا پایان جنگ تحمیلی به عنوان جانشین ستاد و فرمانده پایگاه این تیپ در جبهه‌های جنوب و جزیره مجنون در کمال خلوص و شجاعت به مبارزه پرداخت که یادآوری ویژگی‌های شخصیتی ایشان از زبان تعدادی از ون اهل سنت کردستان که در این دوران همرزم شهید بودند، شنیدنی است .

ورمقانی در سال ۱۳۶۸ برای گذراندن دوره دافوس به دانشگاه امام حسین(ع) در تهران رفت که در آن دوره هم به عنوان دانشجوی ممتاز انتخاب شد. وی هیچ‌گاه وارد دسته بندی‌های ی نشد و در سال ۱۳۷۱ به سمت مسئول بازرسی و فرمانده یگان ویژه قرارگاه استانی شهید شهرامفر منصوب شد و در سال ۱۳۷۳ به‌عنوان پاسدار شایسته و در سال ۱۳۷۴ به‌عنوان پاسدار نمونه نیروی زمینی سپاه معرفی شد .

ورمقانی که برای برقراری امنیت در منطقه شب و روز نداشت و مردم این خطه از سرزمین نیز، هیچ‌وقت تلاش‌های این سردار بی‌ریا را فراموش نخواهند کرد، غروب جمعه اول تیرماه سال ۷۵ در محور قهرآباد سقز در کمین نیروهای ضد انقلاب می‌افتد و پس از ۲ ساعت مبارزه شجاعانه، به همراه یکی از همرزمانش به فیض عظیم شهادت نائل می‌شود تا نام او برای همیشه، تاریخ افتخاری برای مردم مظلوم کردستان شود .

اما مظلومیت شهدای کردستان تنها به سال‌های دفاع و مقدس محدود نشد و این مظلومیت با ناشناخته ماندن این شهدا همچنان ادامه دارد و یکی از مظلوم‌ترین این شهدای سرافراز، بدون تردید سردار بی‌ادعای کردستان شهید حاج هوشنگ ورمقانی» است .

هر چند خانواده و برخی از هم‌رزمان این فرزند دلاور کردستان در حد بضاعت و توانایی خود تلاش کرده‌اند تا گوشه‌هایی از زندگی و شیوه سلوکش را برای مردم بازگو کنند اما به راحتی می‌توان دریافت که این کارها هیچ‌گاه نتوانسته حق مطلب را درباره این سردار رشید سپاه اسلام ادا کند. همه کسانی که توفیق همراهی با شهید حاج هوشنگ ورمقانی را در جبهه داشته‌اند و تمامی کسانی که این شهید  را از نزدیک می‌شناسند بر این نکته اتفاق نظر دارند که سردار خوبی‌ها در بی‌ادعایی، بی‌ریایی و مردم‌داری سرآمد و یگانه زمان بود .

ماندگار شدن نام و یاد شهید حاج هوشنگ ورمقانی در میان عامه مردم کردستان از هر قشر و گرایشی و با هر دیدگاهی نشانه‌ای است از توفیق وی در مسیر الهی که در پیش گرفت و خداوند هم پاداش این بنده صالحش را با شهادت داد. هرچند با پایان یافتن جنگ بسیاری از درهای باغ شهادت بسته شد اما این درها برای آنهایی که شور شهادت در سر دارند هیچ‌گاه بسته نمی‌شود ولو اینکه این شهادت با دعای پدر در سفر حج برای فرزند رقم بخورد.

سردار شهید حاج هوشنگ ورمقانی مأموریت دنیای خود را در سال ۷۵ تمام شده می‌بیند، جنگ هم تمام شده است، پدر شهید ورمقانی عازم زیارت خانه خداست که شهید نامه‌ای به دستش می‌دهد و از او می‌خواهد که نامه را در مدینه و در کنار مرقد مطهر پیامبر اسلام(ص) باز کند و حاجتش را از خداوند طلب کند .

شهید ورمقانی در آن نامه نوشته بود: پدر عزیزم دعا کنید خداوند سال ۷۵ را سال شهادت من قرار دهد اگر دعا نکنید مدیون هستید امام و رهبر عزیز و شهدا را فراموش نکنید التماس دعا» و دقیقاً یک ماه پس از بازگشت پدر شهید از خانه خدا، سردار حاج هوشنگ ورمقانی به کمین بیش از هفتاد نفر از گروهک‌های ضد انقلاب می‌افتد و در یک درگیری شجاعانه و نبرد مردانه از خاکیان جدا می‌شود و به افلاکیان می‌پیوندد .

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها